معتادان گمنام منطقه یک ایران 

چه کسی کنارت نشسته

چه کسی کنارت نشسته

چه کسی کنارت نشسته ؟ من شما را می‌شناسم. شما آقا یا خانم فلانی هستی که در جلسه فلان شرکت می‌کنی و در باشگاه بهمان جایی که انجمنی‌ها در هر جای ایالات متحده هستند شرکت می‌کنی.

 

 

Who is sitting next to you… Author unknown, March 1991 UNCOAST MATTERS Volume 3, Issue 3, August 2005

یک شب شما را در جلسه ساعت ۸ دیدم.

نمی‌دانستم که شما چند وقت پاک بوده‌ای اما می‌دانم که هر چند وقت یک بار به این جا می‌آیی و برای افرادی که تو را می‌شناسند صحبت می‌کنی. من یکی از آن‌ها نبودم و شما من را نمی‌شناسی. یک شب که اطراف جلسه شما پرسه می‌زدم، آمدم و در جلسه شما به تنهایی نشستم. یک غریبه در شهری غریب. یک فنجان قهوه گرفتم و در گوشه ای تنها نشستم ولی شما با من صحبت نکردید.

موضوع جلسه درباره شکرگزاری بود.

شما و دوستان‌تون درباره این که انجمن تا چه حد در زندگی شما تاثیرگذار بوده صحبت می‌کردید. شما فقط درباره رفاقت در محیط جلسات صحبت می‌کردید. می‌گفتید که افراد در آن جلسه چه قدر به شما کمک کردند وقتی برای اولین بار در آن جلسه شرکت کرده بودید و با آغوشی باز از شما استقبال کردند و باعث شدند که احساس راحتی کنید و از شما خواستند که باز هم به جلسات برگردید. متعجبم از اینکه که آنها کجا رفتند، همان‌هایی که به گرمی و با آغوش باز از شما استقبال کردند.

شما می‌گفتید

که چه قدر حضور تازه وارد در جلسات اهمیت دارد و حضور آن‌ها مثل خون تازه‌ای در رگ NA است. من در جلسه شما مشارکت نکردم. فقط اسمم را در دفترچه‌ای که اسامی اعضا را در آن می‌نویسند نوشتم و آن را به دست منشی جلسه رساندم، اما او هیچ اشاره‌ای به آن نکرد. او فقط کسانی را نام برد که در آن جلسه می‌شناخت. پس من چه کسی هستم. شما هم نمی‌دانستی که چه کسی هستم. به خاطر این‌که برایتان اهمیت نداشت که بدانید من چه کسی هستم. اگر چه جلسه NA شما یک جلسه بسته بود ولی حتی از من سوال نکردید که آیا به آن جا تعلق دارم یا خیر؟

آن جلسه می‌توانست اولین جلسه من باشد

و می‌توانستم پر از ترس و ناامیدی و بی‌اعتمادی باشم و شاید این طور فکر می‌کردم که NA نیز مانند چیزهایی که تاکنون امتحان کرده بودم نمی‌تواند برای من کار کند. من می‌توانستم در شرایط خودکشی باشم و آن جلسه آخرین تلنگر و امید برای کسی مثل من بود که از دنیایی پر از تنفر و حسرت دنیال جایی یا کسی می‌گشتم که نجاتم دهد.

ممکن بود دانشجویی بوده باشم

که به عنوان تکلیف می‌بایست در یک جلسه NA حضور پیدا کنم و با دستگاه ضبط مشارکت‌ها را ضبط کنم و آن را بررسی کنم که NA چه طور می‌تواند کار کند. در حالی‌که چنین شخصی اجازه حضور در جلسات بسته را ندارد و می‌تواند برای انجام چنین کاری در جلسه باز حضور پیدا کند. ممکن بود که از دادگاه به آن جا فرستاده شده بودم و قرار بود چیزهای بیشتری راجع به آن جا بدانم اما می‌ترسیدم که سوال کنم. یا این که معتادی عادی بودم که بعد از چند سال پاکی و زندگی در NA در سفر بودم و دنبال جلسه‌ای می‌گشتم که در آن شرکت کنم.

تنها مشکل من

آن شب این بود که مدت زمان زیادی را با ذهنم درون خودم تنها بودم. نیاز داشتم که در یک جلسه NA شرکت کنم. اگر پای پیاده تا جلسه شما آمده بودم و با لبخند و دست دادن و معرفی خودم وارد جلسه می‌شدم، به گرمی از من استقبال می‌شد و شاید شما هم تجربه‌هایتان را با من مشارکت می‌کردید. چرا این کار را نکردم؟ من خسته، گرسنه و تنها بودم. فقط عصبانی نبودم و وقتی از چهار مورد سه مورد در درون من فعال است یعنی شرایط خوب نیست.
بنابراین به آرامی در گوشه ای از جلسه نشستم. وقتی که جلسه تمام شد اعضای گروه در گروه‌های کوچک دور هم جمع شدند و شروع به گپ زدن با هم کردند مثل کاری که ما در شهر خود می‌کنیم.

شما و تعدادی از دوستانتان مشغول برنامه‌ریزی کردن جلسات در نزدیکی کافی شاپ بودید. من هم خیلی ساکت و آرام بودم و فاصله‌‌ام برای اینکه به شما برسم دور بود. نزدیک تابلو اعلانات ایستاده بودم و مشغول خواندن اعلامیه‌ها بودم. یه جورایی داشتم پرسه می‌زدم بدون امید این‌که شما از من درخواست کنید که به شما ملحق شوم.
به آرامی به سمت پارکینگ ماشینم رفتم و برای لحظه کوتاهی چشمان ما به هم افتاد و لبخندی از روی رضایت به هم زدیم و من راهم را ادامه دادم و سوار ماشینم شدم. کمربند ایمنی ماشینم را بستم و ماشین را روشن کردم و به متلی که اقامت داشتم برگشتم.

وقتی در رختخوابم دراز کشیده بودم

و داشتم خودم را برای خواب آماده می‌کردم لیست شکرگزاریم را چک کردم. شما در آن لیست بودید، به همراه دوستانتان در جلسه حضور داشتید. شما آنجا بودید برای کمک به من و اگر دستم را برای کمک گرفتن دراز کرده بودم شما با خوشحالی به من کمک می‌کردید.
اما در تعجب هستم که چرا قادر به درخواست کردن نبودم. من می‌دانم که شما چه کسی هستی؟ من را به خاطر آوردی؟
نویسنده گمنام. (مارس ۱۹۹۱). چاپ مجدد در آگوست ۲۰۰۵

درباره نویسنده

مطالب مرتبط

نظر بدهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *