زندگی بسان اقیانوسی برایم بود و NA قایق
پس از نه سال نشستن بر روی یک صندلی بهبودی، تصمیم گرفتم که به دریا بزنم و ببینم که آیا میتوانم مقصد دلخواهم را سریعتر طی کنم یا نه؟
تصورم این بود که تقریباً یک دهه است که پاک شدهام. نگاه، ظاهر و زندگی من مانند مردم عادی که با آنها کار میکردم و به فعالیتهای اجتماعی میپرداختم شده بود. حال به غمگینی زمانی هستم که وارد انجمن شده بودم، یا شایدهم معتاد نباشم، یا فقط انسانی هستم با برخی مسائل عاطفی و اندکی آسیب. احتمالا تمرکز بر گذشتة اعتیادی ام ، کار اشتباهی است. شاید باید این مسائل عاطفی و روانی را شخصی درمان و حل کنم، به خانه رفته و مسائل را تغییر دهم.
بعلاوه من این انتخاب را کردهام. در جلسات حضور یافته و زمانی بوده که در یک روز مواد مخدر مصرف نکردهام. وقتی میبینم همه چیز جور است، این به معنای بهبودی و زندگیای است که باید بکنم. البته این کاری است که یک انسان انجام میدهد: گزینهها را در نظر میگیرد و کنترل زندگیاش را در دست میگیرد و مسیر خود را ترسیم میکند. درضمن بیسکوییتهای جلسات خیلی مزخرف بود!
یک سال بعداز آن افکار، مست و خسته، اخراج شده، ورشکسته و تنها در میخانهای در ملبورن نشسته ام. درست همانگونه که تاکنون بوده. سه سال بعد، در بیمارستان کانبرا بیدار شده در حالیکه قادر به حرف زدن هم نبودم .کبد و کلیههایم دچار کمبود اکسیژن شده حتی قادر نبودم شانه ام را تکان دهم. پنج سال بعد، در آپارتمان مسکونیام رها شده طوری که توانایی یا علاقهای به شستشو یا اصلاح صورت خود نداشتم، شکاک و خشن شده بودم و بر اساس نوعی از وعدههای غذایی، هر دو روزیک وعده غذا میخوردم تا میزان مصرف آیس، هروئین، قرصها و الکل را به تعادل برسانم. وقتی که اینگونه زنده به گور میشدم، زمان زیادی را به پرسه و گندزدن به همه چیز صرف کردم.
تمایلی به بازگشت به سمت بهبودی نداشتم چرا که بعد از ده سال پاکی برایم سنگین بود چیزهای زیادی را که از دست داده بودم. اگر بخواهی که یک تازهوارد به یادت بیاورد که ناتوانی چه شکلی است، ممکن است یک روز غروب، بخواهید به جای برداشتن چیزی که دور از دسترستان است، خودکاری بردارید و قدم اول خود را پیش از آنکه مجبور باشید آن را به روز کنید، مرور نمایید.
اما من در این پنج سال آخر
زمان زیادی را صرف غرق شدن در دنیایی از نفرت، ترس، خشونت، جنایت، دلسوزی به حال خود، فریب و بدبختی کردم. انکار در مورد آنچه که انجام میدادم بدین معنا بود که در مورد اینکه تا چه حد زندگیام رو به آشفتگی بود، حیران مانده بودم. اگرچه منصفانه است که اینگونه فکر کنیم که از موانع آشکار با فریبکاری چشمپوشی میکردم. در هر صورت، انگار زمین دهان باز کرده بود و بدون رد و امیدی برای نجات یا بازگشت مرا هرچه بیشتر و بیشتر به پایین میکشید.
نابود شده بودم. در آخرسمزدایی بدون دارو را برای مخفیشدن از دست پلیس و همکاران پذیرفتم، آنقدر متعفن و بدبو بودم که مجبور شدم لباسهایم را سه بار شسته کفشهایم را دور بیندازم و به خاطر بوی بد، جدا از دیگران باشم.
لغزش و برگشت به اعتیاد، حقیقتی را برایم آشکار ساخت: فهمیدم هرچی گیرم بیاید مصرف خواهم کرد و بدون دخالت بیمارستان، موسسات بازپروری یا مرگ توقفی نخواهم داشت، شروع مصرف با مشروبات الکلی و داروهای تجویزشده همیشه به هروئین و آیس ختم میشد. بعلاوه متوجه شدم اعتیادم را تا آخر عمر خواهم داشت. لغزش به هیچ وجه شرمآور نیست اما قیمت و دردی دارد که کلمات از توصیف آن قاصرند. این فریاد خاموش روحت است که در درونت
میسوزد. یک متن از دوازده قدم خوانده بودم که به جای گزینه ی خودکشی، این موضوع را عنوان میکرد که چرا فقط خودِ همان اشتباهی را که مرا به این روز کشانده بود، نکشم. این اشتباه توسط من به وجود آمده بود و از طریق نیاز، ترس و هوای نفس شکل گرفته بود. شاید همه ی آنچه که باید میکردم، متوقف کردن این مدل مزخرف از خودم و شروع دوباره از نقطه ی صفر بود.
این عقیده
که هر بخشی از وجود من برای بازنگری مجدد آماده بود، غافلگیرم کرد. یعنی آزادی در مورد عدم نیاز به تظاهر به دانستن همه چیز، آزادی برای ساکت ماندن، اینکه کسی نباشم که زمانش به پایان رسیده و نابود گشته ، بلکه تلاش کنم تا با صداقت زندگی کنم. البته که تصورش را هم نمیکردم. بنابراین، نخواستم مصرف کنم. نخواستم به زندگیام خاتمه دهم، میخواستم آن کسی باشم که در قلبم هستم اما چگونه؟ جایی خواندم که اگر میخواهید افقهای تازهای را تجربه کنید، باید امنیت ساحل را از دست بدهید. آیا اشتیاق انجام NA را داشتم؟ البته که نه. هنوز درونم پر از ترس بود. اما پیامدهای انجام ندادن این کار را هم دیدم. هفت نفر از دوستان همدردم در اولین سال بازگشتم و دو نفر دیگر امسال مرده بودند.
پس اگر از ناچاری بازمیگشتم، ابتدا میماندم چرا که میشنیدم اعضاء میگویند بهبودی برای افرادی نیست که آن را میخواهند یا حتی به آن نیاز دارند، بلکه برای آن افرادی است که به آن «عمل» میکنند. احساس میکردم که روی سخن شان با من است. این بار قدرت انتخاب ندارم، چراکه هیچ سرنخ لعنتی از اینکه چه چیزی برایم خوب است، ندارم!
بالاخره، دیوانگیام باعث شد تا در برنامه دوازده قدمی به مدت ده سال شرکت کنم و تنها دو قدم را انجام بدهم. به صورت ناشناس مینشستم، به مشارکت دیگران گوش میدادم، سپس سرم را برای تایید تکان داده و بعد از جلسه فکر میکردم از طریق گوش دادن به اعمال آنها من هم تغییر میکنم! آنها عمل کرده بودند ولی من هیچ غلطی نکرده بودم. رفتن به جلسات و خوردن قهوه و بازی گلف با یک راهنما، کار کردن برنامه نبود. این مثل نوعی پرهیز با یک کارت اعتباری و یک تاریخ انقضا بود.
من میتوانم اطلاعات را از تجربه ی شخصی کسب کنم اما این اطلاعات در صورتی به دانش تبدیل میشوند که از آن بیاموزم. این دانش تنها در صورتی به خرد تبدیل می شود که به شیوهای بیان شود که دیگران به جای عبور از کنارش، از آن درس بگیرند. یکی از دلایل اصلی که هنوزاینجا هستم،همین نمونه های عشق به دیگران در جلسات است. دستکم چندین بار، یک مشارکت ساده با عضو دیگر، برای یک روز مرا پاک نگه داشته است. وقتی به جلسهای رفتم و ترسم از صدمه به خود را برایشان گفتم، یکی از اعضا با بیش از سی سال پاکی پس از جلسه به سراغم آمد و از خودش گفت و اینکه چگونه در طی یک دوره ی سخت در بهبودیاش، هر شب با لیوانی شیر گرم مینشسته و قدم سوم از نشریات را میخوانده. من هم این کار را به مدت یک هفته انجام دادم و کارساز بود.
من در کمتر از دو سال شصت بار به عنوان یک معتاد، لغزش کرده بودم.
وقتی که من همه چیزم را به نیروی برترم سپردم و به یک معتاد دیگر وصل شدم، من به «ما»تبدیل شد وبه انجمن و برنامه چسبیدم… در نتیجه از هر لحاظ به من کمک شد. بعلاوه قبول کردم این یک برنامه ی روحانی است و آن را با آغوش باز پذیرفتم . “موفقیت” مادی هرگز برابر با رضایت و خرسندی نیست. راه حل مشکل من فقط خرید یک خانه ی بزرگ، ماشین شیک، یک شغل مهم یا تختخواب شخص دیگری نیست، درست مثل مکان های تفریحی که مکان بزرگی برای گردش و بازدید است اما جای زندگی
نیست. و اینکه فهمیدم که در جلسات درحال دوستی و ارتباط با گروهی از افراد با تجربه ، مهربان که در حال کار کردن بر نقاط ضعف و قوت خودشان هستند می باشم . به خاطر اینکه عضوی از این انجمن هستم سپاسگزارم. برای راندن ،هدایت این قایق و نجات من در زمانی که در حال غرق شدن بودم، و حفظ یک صندلی برای من و به خاطر آن بیسکوئیتها
سپاسگزارم.
Why I Am Still Here
NA Today, Australia, November 2015
بسیار عالی و تاثیر گذار
سلام خیلی عالی و تاثیر گذار بود. سپاسگزارم
خیلی عالی بود
واقعا زمانیکه ما فکر میکنیم خودمون به تنهایی میتونیم از پس اعتیادمون بر بیایم ، روز شکست ماست
تشبیه برنامه و اینکه مثل یکقایق نجات میمونه واقعا جال بود
عالی بود واقعا خسته نباش
تحریف کردن باعث مصرف می شود.ما جلب مسائل و چیزهایی می شویم که قوه ادراک ما را تحریف و غیر طبیعی می کند، از مصرف مواد مخدر گرفته تا رنجش. سلامت عقل یعنی زندگی در هارمونی با واقعیت ها. زمانی که ما از لحاظ روحانی بیدار هستیم، تمایل داریم تا مسائل را شفاف ببینیم.
پاک زیستن
با سلام منم همسرم بعد از ده سال پاکی لغزش کرده و الان حدود دوهفته ای هست ترک کرده و روزانه در جلسات شرکت میکنه و دوباره شروع به کار کردن قدم یک جهانی کرده ولی هرچی بهش میگم شهامت داشته باشه و بدون ترس از قضاوت با راهنماش درمیون بزاره قبول نمیکنه و من فکر میکنم تا اعلام پاکیش درست نباشه و صداقت نداشته باشه در برنامه بودن باعث آرامشش نمیشه نمیدونم چکار کنم میترسم اگر خودم بخام اقدام کنم به اعتمادش آسیب بزنم بخدا من هر روز در عذابم.