معتادان گمنام منطقه یک ایران 

يك نفس تا بهبودي

يك نفس تا بهبودي

يك نفس تا بهبودي

دير شده بود. بخش مهمي از كار را در خانه انجام داده بودم و بايد هرچه زودتر خودم را به دفتر مي رساندم. منتظر آسانسور نشدم پله‌ ها را تا پاركينگ دويدم. در ماشين را كه باز كردم يادم آمد پوشه دست نوشته ها را روي ميز كار اتاقم جاگذاشتم، با سرعت دو طبقه را تا بالا دويدم. ريه هاي من از فشار حركتي كه مدتها بود به آن وارد نشده بود باز شده بود. به راهروي طبقه خودمان كه رسيدم، بوي مواد چنان در آن پيچيده بود كه با يك نفس تمام ريه ام پر از هواي آغشته به بوي مواد شد. يك لحظه با تمام آن سرعتي كه براي خروج از خانه و رسيدن به سر كار داشتم مكث مهمي ايجاد شد. انگار دوست نداشتم دست از نفس كشيدن بردارم. تنها يك نفس طول كشيد. تنها يكي. تنها يك «دم » كه انگار دوست داشتم هرچقدر كه ريه هايم اجازه مي دهد آن را پر كنم. زمان در يك لحظه و يك دم به ده سال و ۹ ماه قبل بازگشت. بوي آشنايي بود كه سالها از هر كس و هر چيز به من نزديكتر بود. بوي موادي كه در تمام طول روز و شب كنارم بود. احساسش مي كردم. عمل بازدم ناخودآگاه انجام شد و همه ی ريه من تخليه شد. حالا كليد انداخته بودم و به سمت اتاق براي برداشتن پوشه مي رفتم. با خودم فكر مي‌كردم در چه وضعيتي قراردارم. پوشه اي كه دستم بود از موقعيتي حكايت مي‌كرد كه من در تمام دوران اعتياد حتي روياي آن را هم نداشتم كه بشود به اين نقطه رسيد.

دروغ چرا؟
دوست داشتم موقع برگشت بازهم ريه‌ هايم را از همان بوي آشنا پر كنم و اينجا يك تضاد مهم ايجاد شده بود. تمام عقل و وجودم آن را مضر مي دانست و تمام احساسم آنرا طلب مي‌كرد. من سالها از موادمخدر دور بودم، با وجود آنكه هميشه حائل‌ هاي ميان خودم و مواد را مانند توشه همراه خودم داشتم، با وجود آنكه هر وقت به از بين رفتن دندانهايم نگاه مي كردم يادم مي‌ افتاد چطور در ۳۳ سالگي ناچار بودم به خاطر مصرف زياد موادمخدر از دندان مصنوعي پيرمردها استفاده كنم، بازهم نيرويي من را براي نفس كشيدن هل مي داد.
جدال ميان نفس كشيدن و نفس نكشيدن. جدالي بود ميان زندگي و مرگ و من خوب مي‌دانستم كه لغزش از همين نفس آغاز ميشود.از همين «حبس بدون ملاقات آن بوي آشنا ».

براي من دوباره پارادوكس بهبودي تداعي شده بود. همان پارادوكسي كه مي‌گفتند:

اگر موادمخدر نكشي زنده مي ماني

و من مي گفتم: اگر نكشم خواهم مرد. انسان به نفس كشيدن زنده است و من براي زنده بودن نبايد نفس مي‌كشيدم. دريك لحظه تصميمم را گرفتم. با وجود آنكه سخت بود. با وجود آنكه بعد از نفس نفس زدن بالا و پايين رفتن پله‌ها نگه داشتن تنفس سخت به نظر مي‌رسید اما تصميم گرفتم تمام راهرو را تا دور شدن از خانه همسايه اي كه يادآور روزهاي گذشته خودم بود نفس نكشم.
حتي از خير قفل كردن درب گذشتم و تنها به بستنش اكتفا كردم تا زودتر دور شوم. به ماشين كه رسيدم احساس مي‌كردم زنده‌ ام.
آن نفس نكشيدن، نفس بهبودي بود و بهبودي من با همين كارهاي به ظاهر كوچك و عملي همچنان تداوم دارد. من براي بهبود پيدا كردن امروز به دنبال كارهاي بسيار بزرگ نيستم. حالا مدتهاست كه اساسا در راهرو حتي الامكان نفس نمي‌كشم و زندگي من همينطور دوام دارد. با همين كارهاي به ظاهر كوچك نشان مي‌دهم كه هنوز هم پاكي خودم را دوست دارم. آنقدر كه به خاطرش مي‌شود نفس نكشيد… .

داوود – ح از تهران

درباره نویسنده

مطالب مرتبط

2 نظر

  1. مسئول نشریات وعده

    ما بهبودی برای معتاد در حال عذاب و همینطور برای خود را ممکن می دانیم. ما پی می بریم که اگر تغییری به این بزرگی در مراحل اولیه بهبودی امکان پذیر است، امکان تغییر بیشتر برای ما براثر تمرین مداوم این اصول واقعا بی انتهااست. پیام امید فقط مختص معتادی که تازه به جلسه آمده نیست. زیرا بهبودی ما درست مانند بیماری مان پیش رونده است. هر یک از ما یک معجزه هستیم. مهم نیست که چه راهی را طی کرده ایم تا به اینجا برسیم، فرصت رشد روحانی و رهایی از اعتیاد هنوز در دسترس همگی ماست. پیام ما امید و وعده ما آزادی است، و این واقعیتی است که هر روز با انتخاب بهبودی به آن پی می بریم.
    اصول راهنما روح سنت ها

    پاسخ

نظر بدهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *