من از زمانی که پاک شدم و به برنامه اومدم، هدایای بسیاری تو زندگیم دریافت کردم…
چند ماهی بود که پاک بودم ولی به خاطر شرایط نابسامان زندگیم و حال بد روحیم به خودکشی فکر میکردم. یک شب، پیش یکی از دوستان برنامهایم رفتم و در حالیکه گریه میکردم گفتم: این برنامه برای من کار نمیکنه! من نمیتونم! شاید قرار نیست برنامه برای همه کار کنه!
دوستم با تعجب به صحبتهام گوش میداد. زمانیکه صحبت میکردم حتی یک کلمه هم نگفت و فقط با سکوت به من توجه میکرد. اون شب چند ساعتی رو با هم گذروندیم و من از فکرم منصرف شدم. تصمیم گرفتم جدیتر برنامه رو دنبال کنم.
شب تولد یک سالگیم از دوستم پرسیدم: پس چی شد این معجزه که میگفتین؟ من که هنوز هیچی ندارم! من که هنوز بیکارم! حتی با پای پیاده امشب اومدم جلسه و پول کرایه هم ندارم!
دوستم گفت: یکم بهتر ببین! تو امشب یک ساله که پاکی و این خودش بزرگترین معجزه زندگیته! مگه خودت نمیگفتی همیشه آرزوی دیدن پاکیت رو داشتی؟ حالا داریش. حالشو ببر…
حدودا دوسال پاک بودم که تصمیم گرفتم روی پای خودم بایستم. در شغلم مستقل شدم. آدمهای خارج از برنامه میگفتن دیر اومدی! الان همه دارن میرن، تو تازه اومدی. ولی چون برنامه داشتم و با مشورت و مشقت کارم رو شروع کرده بودم، سعی کردم به حرفهای دیگران اهمیتی ندم و فقط سهم خودم رو انجام بدم. مدت زیادی طول نکشید که تو کارم بهترین شدم.
حدودا سه سال پاک بودم که اون روزا اعتیاد برادرم هم یکی از مشکلات خانواده ما بود. من از راهنمام یاد گرفتم که کار خاصی نکنم و فقط تمرکزم روی بهبودیم باشه..
نزدیکای چهار سالگیم بود که برادرم، عاجز از اعتیادش یک روز منو صدا کرد وگفت: تو کجا میری که دیگه هیچی نمی زنی و اینقدر تغییر کردی؟ منم خسته شدم. منم با خودت ببر، و بدین طریق پاکیش رو شروع کرد…
تقریبا پنج سال پاک بودم که یک شب با تماس یکی از دوستانم، قرار ملاقات گذاشتم. اون شب دوستم ناامید اشک میریخت و میگفت: «شاید برنامه برای من کار نمیکنه! شاید قرار نیست برنامه به همه کمک کنه. شاید اگر من اصلا زنده نباشم بهتره…»
من هم سکوت کردم و به حرفهاش توجه کردم. بعد از صحبتش چند ساعتی رو با هم گذروندیم. اون دوستم امروز سالهاست که پاکه و اونم مثل من زندگیش تغییرات روبه جلوی فراوانی داشته.
تقریبا ۶ سال پاکی از دختر مورد علاقهم جدا شدم. اون موقع میگفتم: خدایا چرا؟
نزدیکای ده سالگیم با همسرم آشنا شدم. دختری که حتی از رویاهام بهتر بود. ازدواج کردیم و امروز عاشقانه زندگی میکنیم.
شاید اگر با دقت به زندگیم نگاه کنم پر از معجزاتی باشه که در زمان خودش دردسر و مشکل بوده. ولی با گذشت زمان و حفظ پاکیم و در برنامه بودن، فهمیدم که تمام اون مشکلات معجزات بزرگ زندگی من بودند.
امروز با بسته شدن جلسات و اتفاقات جدیدی که افتاده ، با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکنم. تجربه امروزم میگه اینها همون هدایا هستند، با بسته بندی های عجیب و غریب. فقط نیاز به زمان هست که درکشون کنم. اولین و مهمترین قسمت زندگی من حفظ پاکیم تو هر شرایطیه. خوب این رو میدونم که اگر بخوام پاکیم رو حفظ کنم نیازه که یکسری کارهایی رو انجام بدم. به جلسات مجازی میرم و دارم سعی میکنم باهاش ارتباط برقرار کنم. با رهجوهام و راهنمام در تماس هستم. سعی میکنم پاکیم رو با دیگران سهیم باشم و اصولی که در برنامه یاد گرفتم را با دیگران در میان بگذارم. فعالیتهای خدماتیم رو به صورت مجازی دنبال میکنم. این روزها بیشتر از هر زمان دیگهای تو زندگیم به خداوند اعتماد می کنم. با در خانه ماندن سعی میکنم مسئولیت پذیری اجتماعیم رو داشته باشم. بعد از مدتهاست که به صورت تمام وقت در کنار خانوادهم هستم و سعی میکنم ازین اتفاق استفاده کنم. همچنین بابت این هدیه عجیب و غریب و گاها ترسناک از خداوند سپاسگزار باشم…
انجمن معتادان گمنام پلی است بسوی زندگی و مسیری است که می توانیم درطول زندگی خود طی کنیم. هدیه ای که
دریافت می کنیم آزادی است. هرلایه ای از آزادی را که تجربه می کنیم در را بسوی آزادی بیشتری باز می کند. به
همین ترتیب هر لایه ای از آگاهی ما را نسبت به آنچه که هنوز نمی توانیم ببینیم, آگاه می نماید. با وجودیکه ممکن
است طرز زندگی کردن ما با یکدیگر تفاوت داشته باشد, همۀ مان یک مسیر را طی می کنیم. ما بخاطر پیدا کردن
بهبودی, پاک زیستن و دانستن اینکه بدون توجه به موقعیت مان در مسیر بهبودی, سفر ادامه دارد, سپاسگزاریم.
کتاب پاک زیستن بخش : چرا می مانیم