معتادان گمنام منطقه یک ایران 

نیروی برترم میداند

نیروی برترم میداند

من یک معتادم که در اکتبر ۱۹۸۱ در هاوانا, کوبا به دنیا آمده‌ام. از وقتی که خیلی جوان بودم متوجه شدم که یک مشکلی دارم. والدینم از هم جدا شدند و من عقلم نمی‌رسید که چرا من و مادرم حیران و سرگردان خانه ای به خانه دیگر بودیم و مکان ثابتی نداشتیم؟ در سالهای اول زندگی مادرم بزرگترین جلادم بود و من را در واقع برای تفریح بیرحمانه می‌زد. می‌گفت که من او را یاد پدرم می اندازم ,کسی که مثل دن خوان-شخصیت افسانه ای اسپانیایی که معروف به سوءاستفاده و فریفتن زنان است-زندگی میکرد،هر جا میرفت زنها و بچه هایی داشت. مادرم با کمربند و ترکه و هرچه بدستش میرسید من‌را میزد،و این بنای نفرت خارج از کنترل من نسبت به اوست.هر کاری که او با من کرد من هم با همکلاسی هایم کردم.بیش فعال بودم و با یک عالمه غیظ و خشم و عجز،اما بیشتر از همه خیلی ترس و عدم امنیت داشتم.
ده ساله بودم که بوکس یاد گرفتم, و بوکسور خوبی شدم. به تیم استان راه پیدا کردم و مسابقات زیادی را بردم.بوکس ابزار خوبی بود که دنبالش می‌گشتم، سر و صورت هرکسی را داغون میکردم و خوشحال بودم که ترسهایم دیده نمی‌شوند.در ظاهر قوی بودم اما در داخل همچنان یک نامرد بزدل بودم و نمیدانستم که چرا. چهارده پانزده ساله بودم که با مواد روبرو شدم و اولین تجربه آن حسهای وصف ناپذیر نشئگی.
در دوران ۲۰ سالگیم دیوانگی هایی میکردم – دزدی, خیانت و هر کار دیگری که لازم بود تا مواد مورد علاقه‌ام را بدست بیاورم که در آن زمان ترکیبی از موادهای مختلف بود و خوراک شخصیت تهاجمی ام. یاد ندارم که در دوران مصرفم یک روز هم از عدم امنیت و ترسهایم آزاد بوده باشم.
مادر بزرگم همیشه میگفت که من بی ثباتم و من‌هم جوابش میدادم که من همش رو بد شانسیم و یا اینکه دیگران از روی حسادت نمیگذارند پیشرفت کنم.به همه گفتم دست از سر من و مصرفم بردارند, که من همینم که هستم و هیچ چیز دیگری برام مهم نیست.
در ۲۵ سالگی پدر شده بودم یه مقداری هم پول داشتم.
پدرم مرابرد که با او کار کنم. در آن زمان دوران بگیر بگیر بود و خیلی از معتادها و مواد فروشها کارشان به زندان و حبس کشید. من زندان نرفتم و همچنان مصرف میکردم. خانواده ام را از دست دادم و به خانه قدیمی‌ام در حاشیه شهر برگشتم همچنان مواد ترکیبی مورد علاقه ام را مصرف می‌کردم و مصرفم هم بالا رفته بود. یک روز تو نشئگی فکر کردم مشکل یکی از آن مواد ها است که با هم میزنم و دارد منرا دیوانه می‌کند و تصمیم گرفتم فقط آن قوی تره را به تنهایی مصرف کنم .خیلی بی مروت بود. مصرفم صعودی بالا رفت و دیگر هرچی گیرم میآمد میزدم که بلکه حالم عوض شود.برای مدت کوتاهی به زندان افتادم وچندین بار هم در بیمارستان روانی در هاوانا بستری شدم. نمی‌توانستم قطع مصرف کنم و زندگیم یک فاجعه بود.
یک روز زن حامله‌ام را دیدم که حیران جایی برای مصرف تو خیابان پرسه میزند. هیچ حسی غیر از آزار نداشتم.متقاعدش کردم که برود خانه و تلویزیون را برداشته و ببرد سمساری بفروشد و با پولش مواد بخرد. یک روز رفتم خانه مادربزرگ و پدر بزرگم و پدر بزرگ هشتاد ساله ام را چنان وحشیانه زدم که بیهوش نقش زمین شد و پولهای پس اندازش را برداشتم. هنوز حالت صورتش تو یادم مانده. بیماریم بد و بدتر میشد.عملا تو خیابانها زندگی می‌کردم و هفته به هفته هم سری به خانواده‌ام نمی‌زدم و فقط دنبال خلاف بودم.
از همه بدتر این بود که آن شیوه زندگی را دوست داشتم. فکر می‌کردم اینطوری قوی جلوه می‌کنم.یک خلاف کار تمام عیار بودم و معلوم بود که با شیطان هم پیمان شده ام. خیلی خسارتها زدم ولی گیر نیافتادم.

در طول این مسیر به گروه های خودیاری معرفی شدم. در نوزده سالگی با NA آشنا شدم که در آن زمان در کوبا داشت پا میگرفت. توانستم یک ماه پاک بمانم که برای من شاهکار بود، اما نتوانستم باهاش کنار بیام و برای ده سال دیگر به مصرف ادامه دادم. در هفده مارچ ۲۰۱۰ -۲۶ اسفند ۱۳۸۸ – بود که با گروه NA فقط برای امروز Solo por Hoyدر محله مکان مصرفم روبرو شدم. اوایل سخت بود و به خودم میگفتم این دیوونه ها نمیتوانند به من که همه چیز را میدانم چیزی یاد بدهند. اما هیچ وقت اینقدر در زندگیم در اشتباه نبودم؛ در خانه‌ بودم؛ دیگر نیاز نبود که عذاب بیشتری بکشم.
در NA برای اولین بار چیزی پیدا کردم که تا به حال نداشته بودم، یک احساس تعلق و افرادی که به من اهمیت میدادند. با این حال ۴ سال دیگر هم در عذاب بودم. بیمار و خسته بودم، هر روز در جلسه گروهمان شرکت میکردم اما نمیتوانستم قطع مصرف کنم. هر روز میشنیدم که انجمن چه چیزی را به من ارائه میکند ولی از آن ابزارها استفاده نمیکردم.‌ همین که از جلسه می آمدم بیرون همه چی یادم میرفت.
یک روز یکی از راهنماها ازم خواست که همه چیزهای منفی زندگیم را نام ببرم اما وقتی از من خواست چیزهای مثبت را هم نام ببرم هاج و واج موندم، من هیچی نداشتم. آن اولین تجربه بیداری روحانی من بود. البته بعد از مدتی یک چیز مثبت را دیدم: سرسختی و پشتکارم. من باز هم در جلسات شرکت میکردم. یک روز متوجه شدم که در تمام روز به مواد زدن فکر نکرده ام. هیجان انگیز بود و تصمیم گرفتم اصول پایه که انجمن به من ارائه میکند را به کار بگیرم. به جلسه میرفتم، تجربه و قدرت و امیدم را مشارکت میکردم، نشریات و کتاب پایه را مطالعه میکردم. با این اوصاف با انجام همه اینها و همینطور مصرف نکردن، هنوز احساس ترس و ناامیدی داشتم. نمی خواستم رازهای درونی ام را به کسی بگویم. روزی که تیم فوتبالم از جام جهانی برزیل حذف شد، زدم بیرون دنبال مواد. خوشبختانه چیزی پیدا نکردم. چند ماه پاکی داشتم و برای اولین بار در زندگی ام میل به مصرف داشتم و مصرف نکردم، البته موادی هم نداشتم. در آن لحضه ندای درونی ام را شنیدم که میگفت پاک ماندن امکان پذیر است و برای اولین بار صدای نیروی برترم را شنیدم. هدایتگرم را پیدا کردم و دیگر هر گز تنها نبودم زیرا که یک نیروی برتری قوی تر از خودم همیشه با من بود. با او اسرارم ، غم و اندوهم، شرم و خجالتم و ترسهایم را مشارکت کردم. یک راهنما گرفتم و شروع به کارکرد قدمها کردم. اولش که شروع به کارکرد قدمها کردم خیلی افتضاح بود. کلی چرت و پرت بیمارگونه نوشتم و راهنمایم خردمندانه اهمیت خلاصه و فشرده نویسی را برایم توضیح داد. چیزی که من را معتاد میکند مواد نیست بلکه بیماری اعتیاد است، این را وقتی درک کردم که با راهنمایی که تجربه بیشتری از من داشت و میتوانست در جایی که سوالات سخت میشد، کمکم کند. بله؛ آنها سخت و دشوار میشوند. عجالتا تا قدم پنجم را کار کرده ام و این شبیه آغاز یک سفر روحانی است. قدم سوم برای کله شقی مثل من یک کابوس بود، خیلی سخت بود گردن بگیرم که برای خانواده ام مثل یک گردباد مخرب بوده ام و عملا وجود آنها را حذف کردم.
امروز درک کرده‌ام که قدمها راهی برای بهبودی هستند، ولی اگر طبق اصول روحانی قدمها و سنتها زندگی نکنم، بهبودی نخواهم داشت. خیلی آسان میتوانم پاک باشم و ناپاک زندگی کنم. این را از طریق مکاشفه درونی‌ام یاد گرفته ام و به آن آگاهم.خدمت یک فاکتور اساسی در بهبودی‌ام بوده است. خدمت را از مسئول چای در گروه خانگی‌ام شروع کرده ام و در آخر شدم نماینده بین گروه، تجربه مهمی که در سه سال پاکی من را به ساختار خدماتی هدایت کرد. در آن زمان انجمن در کوبا در حال رشد بود و بدلیل کمبود خدمتگزار مورد اعتماد، ما بدنه یک سرویس خدماتی پیشنهادی را تصویب کردیم که شامل یک هیئت خدماتی از اعضای یک منطقه دیگر میشد. برای ما این بیشتر منطقی بود تا اینکه یک ناحیه داشته باشیم. البته در مدت کوتاهی به یک منطقه کامل تبدیل شدیم و به هیئت فرا منطقه ای آمریکای لاتین پیوستیم. به مرور منطقه ما قویتر شد و ما برگزاری کارگاههای آموزشی قدمها و سنتها و غیره را آغاز کردیم و دو بار سالگرد ورود پیام NA به کوبا را جشن گرفتیم و همچنان به رشد ادامه میدهیم.
به واسطه خدمتم در شورای منطقه به شرکت در برگزاری همایش حوزه آمریکای لاتین ۲۰۱۷ شیلی دعوت شدم، جائیکه با معتادهای زیادی از مناطق دیگر که همگی تجربه‌های خدماتی زیادی داشتند آشنا شدم، که هم برای انجمن محلی‌مان مفید بود و هم برای خودم. یک شب در سالن هتل نشسته بودیم و یکی از اعضاء علاقه‌مند به رشد انجمن در کوبا پیشنهاد کرد برگزاری یک همایش را در کوبا به عهده بگیرم که به نظرم ایده ای خیلی عالی بود‌. یادم هست که آن زمان یکی از مهمترین مقاطع زندگی‌ام بود، امیدوار بودم زندگی جدیدی را شروع کنم و به کشورم باز نگردم. علیرغم این ایده که همایش به رشد انجمن کوبا کمک میکند، مصمم به ماندن در شیلی بودم. به اطاقم برگشتم درب را قفل کرده و گریه ای کردم که تا به حال تو عمرم آنجوری گریه نکرده بودم. با درماندگی از نیروی برترم درخواست نشانه ای کردم که بدانم خواست او چیست، و در همان لحظات یک مرغ دریائی تقریبا خورد تو صورتم! گیج و حیران شدم ولی آنرا به عنوان یکی دیگر از بیداریهای روحانی دیدم. متوجه شدم لازم است به کشورم برگردم و در انجمن محلی‌ام خدمت کنم. آن روز روز تولد شناسنامه‌ای من بود و یک روز عالی و حتی رحمت خدا شامل حالم شد که بتوانم در خصوص موضوع توکل کردن مشارکت کنم. روزی که فراموشش نخواهم کرد.
آن روز راهنمایم بهم گفت گر خداوند ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری، و من با کوله باری از تجربه برگشتم به کشورم. نیروی برترم میداند که چه میکند و می داند برای چه آن کار را میکند. حالا من در کوبا با برادران بهبودی ام هستم و در حال آماده سازی برگزاری اولین همایش منطقه‌ای کوبا (CRENACUB)هستیم.
فقط برای امروز سپاسگزارم برای پاکیم، برای عضویتم در NA و زندگی به روال برنامه، سپاسگزارم از نیروی برترم و اندک تلاش خودم.
جردن سی، هاوانا، کوبا
برگرفته شده از مجله ان ای وی، آپریل ۲۰۱۹

درباره نویسنده

مطالب مرتبط

2 نظر

  1. نشریات وعده

    پمفلت “خویشتن پذیری” به ما هشدار می دهد که “برخی اوقات دچار احساساتی شدید می شویم و آرزو می کنیم
    کاشکی آنچه بودیم که فکر می کنیم باید باشیم”. ما اغلب وانمود می کنیم چنین چیزی تنها درمورد بخش هایی از ما
    که نمی توانیم ببینیم صدق می کند. می دانیم آزادی از نقائص اخلاقی مان بواسطۀ پذیرش آنچه که هستیم و همچنین
    تمایل آنکه اجازه دهیم یک نیروی برترازخودمان آن ها را ازمیان بردارد, حاصل خواهد شد اما وقتی صحبت از آنچه
    که ما نقائص و یا ناکاملی های جسمی خود می دانیم می گردد, بیشتر اوقات سعی می کنیم مشکلمان را با کنترل و
    تنبیه نمودن خود حل کنیم. قوانین سفت و سختی اختراع می کنیم و تلاش می کنیم آن ها را زندگی کنیم. رفتارمان
    طوری است که گویی این وسوسه و اجبارها به نوعی با آنهایی که قبلأ تسلیم شان شده بودیم فرق دارند. دانستن تفاوت
    بین رفتارهایی که خودمان می توانیم تغییر دهیم و آنهایی که باید تسلیم شان گردیم, می تواند مشکل باشد. هنگامی که
    از خود انتظارات نامعقولی داشته باشیم و خودمان را به خاطر شکست در برآوردن آن توقعات غیرواقعی سرزنش
    کنیم, درمسیر نادرستی قرارگرفته ایم. باید به خود اجازه دهیم یک انسان معمولی باشیم اما این بدین معنی نیست که
    زندگی مان بدون محدودیت و چارچوب باشد. انسان بودن بدین معنی است که درزندگی مان به دنبال سلامت عقل
    بوده, سهم خود را در حد توان انجام داده و و نتیجۀ کار را به نیروی برتر خود بسپاریم. ما دست از کنترل کردن
    برمی داریم و آن را رها می کنیم.
    کتاب پاک زیستن بخش خود را رها نمودن

    پاسخ
  2. مسئول نشریات وعده

    🗓 یازدهم اسفند ماه

    ⛔️حمله اضطراب!

    ✅« نیرویی که ما را به این برنامه آورد هنوز هم با ماست و اگر به او اجازه دهیم به راهنمایی ما ادامه خواهد داد. »

    📘کتاب پایه.

    📜 آیا تا به حال ترس و نگرانی بر شما غلبه کرده است؟
    – به هر جا رجوع می کنیم، فشار های زندگی ما را از پای در می آورد.
    – ناتوان شده ایم و نمی دانیم باید چه کار کنیم.
    – چگونه بر حمله اضطراب غلبه می کنیم؟

    📜ابتدا صبر می کنیم.
    – نمی توانیم یکدفعه به همه چیز رسیدگی کنیم، بنابراین لحظه ای صبر می کنیم تا مسائل سر و سامان پیدا کند.
    – سپس از مسائلی که ما را آزار می دهد، ” ترازنامه ای فوری ” تهیه می کنیم.
    – در حالی که این سؤال را از خود می پرسیم هر یک از مسائل را بررسی می کنیم:
    « این مسئله واقعاً چه اهمیتی دارد؟ »
    – در اکثر موارد متوجه می شویم بیشتر ترسها و دغدغه های ما به توجه فوری ما نیاز ندارد.
    – می توانیم این موارد را کنار بگذاریم و بر مسائلی تمرکز کنیم که واقعاً باید فوراً حل و فصل شود.

    📜سپس دوباره صبر می کنیم و از خود می پرسیم:
    « در هر حال، چه کسی در اینجا کنترل را در دست دارد؟ »
    – این امر به ما یادآور می شود که نیروی برتر ما، کنترل را در دست دارد.
    – اراده نیروی برتر خود را برای این اوضاع، هر آنچه هست، می جوییم.
    – این کار را می توانیم به چند روش انجام دهیم:
    – از طریق دعا، صحبت با راهنما یا دوستان NA یا شرکت در جلسه و درخواست از دیگران برای مشارکت کردن تجربیاتشان.
    – وقتی اراده نیروی برتر برای ما روشن می شود، برای توانایی اجرای آن دعا می کنیم.
    – سرانجام اقدام می کنیم.

    📜حملات اضطراب نباید ما را از توان بیندازد.
    – می توانیم برای رسیدگی به هر مسئله ای که بر سر راه ما ظاهر می شود، از منابع برنامه NA استفاده کنیم.
    🎁فقط برای امروز:

    📜نیروی برتر، من را به سوی مسیر بهبودی هدایت نکرده است که به حال خود رها کند!
    – وقتی اضطراب حمله می کند، قدم های معینی را برای جستجوی مراقبت و راهنمایی مداوم خداوند طی می کنم.

    پاسخ

نظر بدهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *