معتادان گمنام منطقه یک ایران 

ناخالصی در اعلام پاکی

ناخالصی در اعلام پاکی

پرهیز کامل

بــا سلام خدمـت تمامـی همدردانــم در هـر جایـی از دنیـا کــه مشارکت مـن را مـی خوانیـد. از وقتـی وارد برنامــه شدم و حتـی قبـل از آن، نشریات یـا مطالبی را در مـورد NA مـی خوانـدم و ایـن را فهمیـده بـودم کـه برنامـه معتـادان گمنـام یـک برنامـه قطـع مصـرف کامـل از هـر نـوع مـاده مخـدر است، امـا بـه علت آن شاید خیلی توجـه نمی کـردم.

چندیـن سـال پیـش قطـع مصـرف کـردم و وارد برنامـه شـدم. تـا چنـد مـاه در قطـع مصـرف کامـل از هرگونـه مـاده مخـدر بـودم. بعـد از چنـد مـاه الـکل خـوردم و بعد قـرص و در ادامـه چنـد بـاری مـواد مصـرف کـردم و بـه سـادگی دوبـاره اجبـار بـه مصـرف پیـدا کـردم. پـس از چنـد مـاه دوبـاره قطـع مصـرف کـردم و بـه طـور مرتـب جلسـات و برنامـه بهبـودی ام را دنبـال کـردم. تمـام ایـن اتفاقـات بیـن مـن و خـدا بـود. امـا یـک مشـکل دائـم مثـل خـوره در وجـودم بـود، بخصـوص زمانـی کـه مـی خواسـتم اعـلام پاکـی کنـم یـا تولـد بگیـرم.

ادامه ناصادقی

به خاطـر مجموعـه ای از افـکار و تـرس هـا و بـا جمـع بنــدی کــه پیــش خــودم کــرده بــودم بــه طــور ظاهــرا منطقــی بــه ایــن نتیجــه رســیده بــودم کــه بــا توجــه بـه اینکـه هیـچ کـس هـم از ماجـرا خبـر نـدارد لزومـی نـدارد کسـی از لغـزش و پـاک شـدن مـن بـا خبـر شـود و بـدون اینکـه پاکـی حقیقـی خودمـو اعـلام کنـم همـان اعـلام پاکـی قبلـی را ادامـه مـی دهـم.

دلایلـم هـم ایـن بـود کـه بـاور همسـر، مـادر و اطرافیانم نســبت بــه مــن خواهــد شکســت و دائــم بایــد آنهــا در تــرس لغــزش دوبــاره مــن باشــند. یــا اینکــه پاکــی یـک عـدد اسـت حـالا چـه فرقـی داره دو سـال یـا سـه سـال!!! یـا مـی گفتـم راهنمـا و دوسـتانم چـه قضاوتـی نسـبت بـه مـن خواهنـد داشـت و ممکـن اسـت اعتبـار خـودم را از دسـت بدهـم. حقیقتـش خـودم هـم دوسـت نداشـتم از عـدد پاکیـم کـم شـود.

تــا چنــد وقــت ظاهــرا” همــه چیــز درســت پیــش مــی رفت امــا ایــن ناصادقــی برایــم غیرقابــل تحمــل شــده بـود. نمیدانسـتم چـه کار کنـم. حتـی بـا راهنمایـم هـم نمــی توانســتم مشــارکتش کنــم، از قضــاوت راهنمایــم مــی ترســیدم. اینکــه پیــش خــودش بگویــد ایــن آدم چنـد بـار از مـن چیـپ و سـکه گرفتـه، آن هـم بـا دروغ و نــا صادقــی!

تصمیم به اقرار گرفتم

نزدیــک تولــدم بــود، بــا خــودم گفتــم بایــد بــا کســی مشــارکتش کنــم، بــا کســی کــه مــن را نشناسـد. بـه همـدرد دیگـری در یـک شـهر دیگـر کـه تــا حــدودی در مــوردش شــناخت داشــتم و احســاس کــردم کــه مــی توانــد کمکــم کنــد تلفــن زدم. بعــد از صحبــت، بــه مــن پیشــنهاد داد امســال تولــد نگیــرم و چنـد مـاه بعـد در زمـان واقعـی تولـد بگیـرم و بـه مـن اطمینــان داد کــه احساســات و افــکارم اشــتباه اســت.

فــردای آن روز مســتاصل بــودم چــه کنــم، کــه ناگهــان همیــن عضــو برایــم یــک پیــام فرســتاد “چهـارده سـال، چهـارده مـاه، چهـارده روز، تفـاوت فقـط در کمیـت اسـت. کیفیـت پاکـی از مـواد مخـدر تفاوتـی نمــی کنــد. ماننــد ســیر هفــت ســاله، هفــت ماهــه و هفـت روزه نیسـت. آنچـه کـه مهـم اسـت درک اعتبـاری ِ بـودن ایـن پاکیسـت. حتـی بهبـودی یـک امـر اعتبـاری ســت و هرگــز دائمــی نمــی شــود. بنابرایــن درک ایــن فرمــول ســاده کــه مــا بــرای همیشــه بایــد بــا شــرکت مرتــب در جلســات، کارکــرد قدمهــا و خدمــت کــردن سـیم کارت بهبـودی مـان را پیوسـته شـارژ کنیـم بسـیار حائـز اهمیـت اسـت.

پاکـی اولیـن، کمتریـن و مهمتریـن دسـتاورد بهبـودی ماسـت:

اولیـن؛ چـون در بـدو ورود به توصیـهی برنامـه پرهیـز کامـل کردیـم. کمتریـن؛ چـون بعـد از بـه دســت آوردن رویـای دسـت نیافتنـی پاکـی، خیلـی چیزهـای دیگـر بـه دسـت آوردیـم کـه اصـلا بـا پاکـی قابـل قیـاس نبـودن، بلکـه یـک معجـزه بودنـد. و مهمتریــن؛ چــون بعــد ازآن همــه زمــان و دســتاوردهای گوناگـون اجتماعـی، اقتصـادی، و اخلاقـی و عاطفـی، بـه مجـرد از دسـت دادن پاکـی یکبـاره عیـن آپارتمانـی کـه پـی و پایـه اش را از زیـرش بیـرون بکشـی تمامـا” سـقوط مـی کنیـم. از ایـن رو بـه خاطـر اینکـه یـک روز دیگـر پـاک هسـتیم از خداونـد متشـکریم.”

کاری را مــی خواســتم انجــام دهــم امــا انــگار لازم بــود یـک نفـر یـک طـوری هولـم دهـد. بـا ایـن پیـام ترغیب شــدم. بــا احســاس شــرمندگی رفتــم و بــا راهنمایــم صحبـت کـردم. فقـط یـک چیـز بـه مـن گفـت ” دمـت گـرم، شـهامتت قابـل تحسـینه”. خلاصـه اعـلام پاکـی و تولـد مـن از ناخالصـی درآمـد و بـه مـرور دیـدم چقـدر افـکار بیمـارم مـرا در انـکار بیشـتر نگـه داشـته اسـت و جلــوی رشــدم را در ســایر زمینــه هــا گرفتــه اســت. نـه راهنمایـم مـرا قضـاوت کـرد و نـه دوسـتانم. پـس از ایـن اتفـاق، برنامـه بهبـودی مـن رنـگ و بـوی جدیـدی بـه خـود گرفـت. انـگار نابترشـده بـود و خـودم را تمـام و کمــال عضــوی از انجمــن مــی دانســتم.

ترس‌های خودمحورانه

در آن مدتــی کــه اعــلام پاکــی مــن واقعــی نبــود امــا در جایجــای زندگــی و بهبودیــم تاثیــر منفــی داشــت. فهمیــدم بســیاری از رازهــای نگفتنــی کــه در زندگــی دارم بــه خاطــر ترسهاییســت کــه مــن آنهــا را بــه شــکل راز در آورده ام. تـرس هایـی کـه خیلـی وقتهـا غیرواقعینـد و تــا حداقــل بــا یــک نفــر در میــان گذاشــته نشــوند و از شــکل راز در نیاینــد بــه واهــی بــودن آنهــا نخواهــم رسـید. ایـن اتفـاق تجربـه ای شـد کـه در قـدم چهـارم رازهـای نگفتنـی بـرای خـود باقـی نگـذارم، در واقـع بـه نظــرم هیــچ چیــز غیرقابــل بیانــی در رابطــه راهنمــا و رهجو یــی وجــود نــدارد.

درباره نویسنده

مطالب مرتبط

3 نظر

  1. ‍پینگ بک: تسلیم در اوج جوانی - وعده - یک وعده هزاران پاداش معتادان گمنام-شماره هشتم اردیبهشت 1398

  2. ‍پینگ بک: کتاب راهنما و رهجو معتادان گمنام - وعده - یک وعده هزاران پاداش معتادان گمنام-شماره11مرداد98

  3. vaadeh.ir

    کمک یک معتاد به معتاد دیگر
    راهنما می تواند زمانی که ما واقعاً به کمک نیاز داریم به ما کمک کند . اما وقتی که تازه پاک شده ایم ممکن است بترسیم که در خواست کمک کنیم . پاک شدن و آمدن به NA باعث می شود که مشکلات مان کم رنگ شود . اما واقعاً به این معنی نیست که دیگر هیچ مشکلی در زندگی برایمان پیش نخواهد آمد . اگر به این سادگی بود جلسات معتادان گمنام پر از آدم هایی که خواستار بهبودی هستند ، نبود . سالهایی که ما صرف تخریب خود کرده ایم و مجبور به زندگی در زندان خود ساخته ای از ترس ها ، تنفر از خود و نا امیدی شدیم ، از ما انسانهایی خشمگین و بی اعتماد ساخت . این عادات قدیمی نمی توانند به یک باره و مثل معجزه از بین بروند . بهبودی اغلب یک فرایند آهسته و دردناک است . اگر می خواهیم بهتر شویم ، نیاز است تا سعی کنیم که صداقت ، روشن بینی و تمایل داشته باشیم . کارکردن با یک راهنما می تواند یادگیری این راه جدید زندگی را برای ما آسان تر کند .
    ” من هرگز نمی توانم اهمیتی را که اولین راهنمای ام در بهبودی برای ام داشت ، بیان کنم – اولین کسی که حاظر بود به من گوش کند و بگذارد که پشت تلفن برای او گریه کنم . خیلی مهم بود که او در مورد من قضاوت نکند و به دلیل تجربه شخصی اش
    قادر باشد درک کند که من چه احساسی دارم . او کسی بود که مرا در تاریکی ها هدایت می کرد و دست اش را به طرف من در جهنم دراز می نمود و کمک می کرد تا دوباره روی پای خود بایستم.”
    ” من می دانم که داشتن راهنما برای بهبودی من واقعاً حیاتی است . برای من ، بزرگترین فایده ی داشتن راهنما این است که شانس این را پیدا می کنم تا یاد بگیرم چه گونه از طریق ۱۲ قدم زندگی کنم . من زمانی که نمی دانم چه باید بکنم برای گرفتن راه کار و کمک به راهنمای ام روی می آورم. من مطمئن هستم که راهنمای ام مطلع نیست که در طول سال ها چندین بار و تا چه حد به من کمک کرده است .”
    ما با احتیاط گارد دفاعی و سپر خود را کنار می گذاریم و از یک معتاد در خواست کمک می کنیم . شروع به شکستن مرزهای انزوای احساسی و استقلال دروغینی که مدت های طولانی در زندگیمان وجود داشت می کنیم . ما یاد میگیریم که با کمک دیگران قادریم کارهایی را که به تنهایی هرگز نمی توانستیم انجام دهیم به انجام رسانیم . حالا ما فرصت این را داریم که ارزش درمانی کمک یک معتاد به معتاد دیگر را تجربه کنیم .
    ” با وجود این که من یک معتاد خود کفا و کاملا مستقل هستم ، اما خیلی چیز ها در مورد نیاز داشتن به راهنما و در خواست کمک از او یاد گرفته ام . این کار همیشه آسان نیست اما من انجامش می دهم . راهنمای ام به من دنیایی از هم دلی ، عشق و تحمل نشان داد و من نیز سعی میکنم این اصول روحانی را در اختیار رهجو های ام بگذارم . ”
    ” چیزی که مرا به طرف راهنمای ام جذب کرد این بود که برای اولین بار در ۴۲ سالگی بتوانم یک رابطه عمیق و صمیمی با یک مرد داشته باشم .من قادر بودم اجازه دهم او مرا خوب بشناسد تا بتواند هر زمان که من دارم از روی نقایص ام عمل می کنم ، مرا سر جای خود برگرداند . من می توانم به او بگویم که دوست اش دارم و در زندگی ام به او احتیاج دارم .”
    رابطه راهنما و رهجو ، برای اکثر ما می تواند اولین رابطه حاوی اعتماد و صمیمیت باشد . این رابطه نشان دهنده صداقت و صمیمیت کامل با یک فرد دیگر است . بعضی از ما بلافاصله به راهنما یا رهجوی مان اعتماد پیدا می کنیم ، اما بعضی دیگر در طول زمان و از طریق مشارکت صادقانه اعتماد را یاد می گیریم . ما یاد می گیریم که چه گونه یک رابطه را بنا ، باز ساز و یا اصلاح کنیم . رابطه ی راهنما و رهجو اغلب با حمایت از طریق هم دلی و عشق بی قید و شرط می باشد . این پیوند می تواند ما را از انزوا و بی اعتمادی که همراه با وسوسه و اجبار حاصل از اعتیاد فعال می آید رها سازد .
    ” کار کردن با راهنمای ام به من این قدرت را داد که برای اولین بار در زندگی ام ، به یک نفر اعتماد کنم و با او صادقانه راجع به خودم حرف بزنم . من دیگر تنهایی ، نا امیدی و گم گشتگی نمی کردم . احساس می کردم از من حمایت می شود و هنوز هم این احساس را دارم .”
    ” اولین چیزی که از مفهوم راهنما گرفتن و راهنما شدن یاد گرفتم این بود که چگونه به یک انسان دیگر اعتماد کنم . راهنما مرا سرزنش نمیکرد ، خجالت ام نمیداد ، و اشتباهات ام را به رخ من نم کشید . با گذشت زمان ، من یاد گرفتم که اعتماد کنم و قابل اعتماد باشم .”
    “مشارکت رازهای ام با راهنمای ام اولین عمل من از روی اعتماد و فروتنی بود . و این اولین اقدام من برای شکستن انزوای ام بود . با این رابطه من شروع کردم به پیدا کردن یک درک متعادل از شرایط زندگی ام و هدف مند زندگی کردن . ”
    به محض این که تنهایی و انزوای ناشی از اعتیاد در ما شروع به کم رنگ شدن می کند بیش تر ما از هویتی که در معتادان گمنام پیدا کرده ایم احساس رضایت خواهیم کرد . رابطه بین راهنما و رهجو می تواند به یک سیستم حمایت گر دو طرفه تبدیل شود . ما عشق بی قید و شرط و ارتباط با یک انسان دیگر را تجربه می کنیم . ما شروع به درک ارزش بخشش روحانی ، مصاحبت و مسئولیتی که به طور کلی این رابطه بهمراه دارد می کنیم . مهارت هایی که ما در رابطه ی راهنما و رهجو یاد می گیریم به ما این توانایی را می دهد که دوباره در جریان زندگی خود به طور به طور کامل حضور داشته باشیم و برای بعضی از ما ، این اولین بار است که فرصت یافته ایم تا جزئی از جامعه باشم . ما می توانیم کار پیدا کنیم ، به مدرسه برگردیم ، دوباره به آغوش خانواده و دوستان خود باز گردیم و به رویاهای مان جامعه عمل بپوشانیم .
    “امروز رابطه ی راهنما و رهجو برای من در سطح عمیقی متحول شده به طوری که هرگز در باور من نمی گنجید . نوشتن قدم ها یکی از مهمترین بخش های بهبودی من بوده است ، عشق و توجه ای که راهنمای من در حین کارکرد قدم ها از خود نشان داد به من در راه صداقت و اعتماد کردن کمک بی نظیری کرد . پیوندی که بین ما در نتیجه ی کارکرد قدم ها ایجاد شد بسیار قوی است .”
    “زمانی که من تازه به NA آمدم ، احساس می کردم هیچ کس نمیتواند شدت افسردگی ، احساس نا امیدی ، و خجالتی را که من دارم بفهمد . در اولین جلسه ای که رفتم با عضوی ملاقات کردم که خیلی زود راهنمای من شد . او پمفلتی به من داد و از من خواست که قسمت ” معتاد کیست ؟” را بخوانم . در حال خواندن احساس کردم ترس چندش آوری که مدت ها با خود حمل کرده بودم دارد از بین می رود . این پیشنهاد ساده از طرف یک معتاد دیگر آغازی بود بر یک رابطه ی عمیق و عاشقانه همراه با احترام متقابل و مشارکت صادقانه . ”
    ” من نمی توانستم درک کنم چه گونه راهنمای من با داشتن چیزهای کوچک در زندگی اش می تواند تا این جد راضی و خوشحال باشد . او به من گفت که مهم است که تو بیش تر اهدا کننده باشی تا درخواست کننده . بعد ها من دریافتم که این کلید تبدیل شدن به جزئی از اجتماع است .”
    کارکردن با راهنما یا رهجو اغلب به ما کمک می کند تا به تجربه های گذشته و حال مان معنای بیشتری ببخشیم.
    ” من هنوز زماني را که پنج قدم اول را با راهنماي ام کارکردم ، به ياد مي آورم . من تاريک ترين و عميق ترين رازهاي ام را به مشارکت گذاشتم . فکر مي کردم که راهنماي ام ديگر هيچ کاري با من نخواهد داشت . به عکس ، او قسمتي از گذشته اش را با من مشارکت کرد و من متوجه شدم که بدترين انسان روي زمين نيستم . در واقع راهنما ي ام کمک کرد تا متوجه شوم بعضي چيزهايي را که به من بيشترين احساس خجالت را مي داد ، و بعضي از تجربه هاي جنسي زودرسي که داشته ام ، هيچ کدام به هيچ عنوان تقصير من نبوده اند.”
    در طول مسير کارکردن و زندگي کردن ۱۲ قدم و ۱۲ سنت ، توهم خودکفايي شخصي به آرامي شکسته مي شود . حتي با اينکه در بهبودي مان جوابگو و مسئوليت پذير مي شويم . با مشارکت صادقانه و باز ، راهنما و رهجو هر دو شروع به ياد گيري از يک ديگر مي کنند . ما متوجه مي شويم که ديگر تنها نيستيم و مجبور نيستيم که خودمان به تنهايي با برنامه ي بهبودي روبرو شويم .
    “راهنماي من يک معلم ، يک الگو ، يک معتمد ، يک گوش شنوا ، يک قوت قلب ، يک اينه ، يک منعکس کننده و کسي است که مي تواند حقيقت را در من ببيند و آن را براي ام بازگو کند . او درجه ي نمايشگر بهبودي من است و تا جايي که من اجازه دهم ، او صداي منطق من در زمان هايي است که بايد تصميمات قطعي و سخت بگيرم .”
    “راهنماي ديگران شدن بهبودي مرا قوي تر مي کند و از طريق مشارکت آزادانه ي بهبودي ام ، سپاسگذاري خود را هميشه زنده نگه مي دارم . خدمت ايثار گرانه پادزهر خود محوري است که ريشه اصلي بيماري من است . اگر من به رهجوي ام پيشنهاد مي کنم که به جلسه برود يا قدم کار کند ، خواه و ناخواه خودم اين کارها را انجام خواهد داد.”
    “داشتن راهنما به من احساس جوابگو بودن داده است . اين رابطه به من کمک کرده تا دوباره اعتمادم را نسبت به ساير انسان ها به دست آورم . در طي سالها ياد گرفته ام که مي توانم با اطمينان کامل با او راجع به هر چيزي که فکر ميکنم يا هر کاري که انجام مي دهم صحبت کنم . او اين چيز ها را نزد خود حفظ مي کند و مرا قضاوت نميکند.
    رابطه راهنما و رهجو ، انسانيت را به عمل آوردن است ، که ضامن درک متقابل و حمايت از يکديگر علي رغم وجود هرگونه شرايطي در زندگي ميباشد .
    ” من هنوز بعد از سالها بودن در برنامه احتياج به راهنما دارم . امروز مساله ديگر اين نيست که چه گونه پاک بمانم و غيره . بيش تر راجع به مشکلات روزمره اي است که در نتيجه پاک ماندن به وجود مي آيد . من اغلب پي مي برم که هنوز اين باور غلط که پاک بودن به معني داشتن يک زندگي بدون مشکل است در من وجود دارد . ولي معمولا بعد از حرف زدن با راهنماي ام پي مي برم که من يک زندگي عادي دارم ، دقيقا مثل هر کس ديگري که مواد مخدر مصرف نميکند .”
    در طول اعتياد فعّال مان تنها تعهدي که اکثر ما داشتيم اين بود که مواد مخدر بيشتري به دست آوريم و مصرف کنيم . در NA اکثر ما متعهد مي شويم که با يک راهنما کار کنيم و مدتي که از بهبودي ما گذشت با يک رهجو . ما ديگر از قبول مسئوليت هاي مان فرار نمي کنيم . ادامه تعهد ما به رابطه ي راهنما و رهجو مي تواند به ما کمک کند تا با ترس هايمان روبرو شويم و احساس ارزشمند بودن نماييم.
    “اين که از کسي بخواهيم راهنماي ام شود براي من پذيرش سختي بود . به اين معني بود که کار بيشتري جز حرف زدن بايد براي بهبودي ام انجام دهم . من بايد به يک نفر ديگر متعهد مي شدم و اين وحشتناک بود . من دردسرهاي زيادي با اعتماد کردن داشتم اما در نهايت متوجه شدم که بزرگترين مشکل من با “شهامت ” است.”
    “تعهد من به رابطه راهنما و رهجو کمک کرد تا من تبديل به يک انسان دوست داشتني ، قابل اعتماد و پر تحمل شوم . قبل از قبول مسئوليت به عنوان يک راهنما من آدمي خود خواه ، خود محور و خود پرست بودم . نتيجه کار کردن من با ديگران به عنوان يک راهنما اين بود که من معني واقعي تعهد را درک کردم . امروز ، به کساني که راهنماي آنها هستم تعهد دارم و سعي ميکنم در غم و شادي شان شريک باشم و به حرفهاي آنها با روشن بيني و قلبي باز گوش دهم ، آن ها را بي قيد و شرط دوست داشته باشم ، بپذيرم و به آنها براي آن چيزي که هستند احترام بگذارم . مهم تر از همه من تعهد دارم که آن ها را در کارکرد قدم ها راهنمايي کنم و در فرايند بهبودي از ايشان حمايت کنم .”
    گاهي رابطه ي راهنما و رهجو مي تواند يک چالش باشد . ممکن است سوء تفاهمي پيش ايد يا احساسات يکي از طرفين آزرده شود . به هر دليلي ممکن است احساس کنيم که احتياجات مان برآورده نشده است . اگر چه بيش تر ما آرام شدن احساسي و روحاني را که در اثر به مشارکت گذاشتن اين مسائل با راهنما يا رهجو به وجود مي آيد ، تجربه مي کنيم ، و اين تجربه ارزش تلاش را دارد .
    کسي که مرا باور دارد و مي خواهد در بهبوديم به من کمک کند .
    يک راهنما مي تواند يک مربي ، يک معلم ، يا يک الگو باشد ، نه فقط براي تازه واردان بلکه براي اعضايي که پاکي قابل ملاحظه اي دارند . رابطه ي راهنما و رهجو مي تواند به ما کمک کند تا راه هاي سالم زندگي کردن را ياد بگيريم و مي تواند در زمان هاي غم و اندوه ، شکست ، و ساير آزمايش هاي زندگي ، محدوده اي امن از حمايت و هم دلي را هديه کند . راهنما همچنين مي تواند زمان هايي که ما در حين تجربه نمودن شادي هستيم و براي بهبودي يا زندگيمان جشن مي گيريم به ما بپيوندد.
    بعضي ديگر از اعضا به راهنما فقط به خاطر گرفتن دانش و راهنمايي در مورد ۱۲ قدم ، ۱۲ سنت و ۱۲ مفهوم مراجعه مي کنند . علي رغم اين که ما با چه ديدي به راهنماي مان نگاه کنيم ، همگي در يک چيز توافق داريم و آن اين است که راهنما کسي است که “من را باور دارد و مي خواهد در بهبوديم به من کمک کند .”
    “براي من ، راهنما اولين کسي بود که اجازه دادم او “من واقعي ” را ببيند . او بانک اطلاعاتي من براي تجربيات ، جزئيات و الگو ها است . خيلي مهم است که ما يک منعکس کننده ی درون داشته باشیم ، کسی که بشود ایده ها و عقاید جدید از او دریافت کرد . دو قلب همیشه بهتر از یکی است .”
    “راهنمای من کسی است که به او اعتماد دارم نه اینکه فقط برای اش احترام قائلم . اگر چه احترام گذاشتن هم مهم است . راهنمای من کسی است که می توانم با او صادق باشم و خود واقعی ام را به او نشان دهم . بعضی چیزهایی که من در مورد خودم فهمیدم مرا شوکه کرد ، و من نیاز دارم که بتوانم راجع به این چیزها مشارکت کنم تا آن قدر احساس راحتی کنم که اجازه دهم راهنمای ام نکات بیش تری را به من نشان دهد .” “من تازه بهبودی خود را شروع کرده بودم که پدرم فوت کرد . من او را می پرستیدم . او برای من یک دنیا ارزش داشت . من داغون بودم و احساس عجز می کردم . با دنیایی از درد و خشم روبرو شده بودم . این احساسات تبدیل به موجودات زنده ای شده بودن که از وجود من تغذیه می کردند . اما راهنمای ام در تمام ساعات روز به من گوش می کرد . این به خاطر آن نبود که او چیز عمیقی به من می گفت ، بلکه بیشتر به این خاطر بود که همیشه در دسترسم بود و در تمام مدت به من گوش می داد و مرا دوست داشت .”
    از زمانی که شروع می کنیم بدون مصرف مواد مخدر زندگی کنیم ، متوجه می شویم که رابطه ای راهنما و رهجو می تواند به ما کمک کند تا معتادان دیگری که همان احساسات و شرایطی را دارند که زمانی ما خود تجربه کرده ایم ، احساس صمیمیت و رابطه ی روحانی بیش تری داشته باشیم . پیوندی که اغلب بین راهنما و رهجو شکل می گیرد به قدری قوی است که هر عضو قادر است که با اکثر احساسات طرف مقابل رابطه بر قرار کرده احساس هم دلی کند .
    “در بهبودیم من دنیایی از احساسات را که حاضر نبودم قبول شان کنم تجربه کرده ام . این احساسات باعث شد که من فکر کنم مهم نیستم . هیچ ارزشی برای خودم قائل بودم و در نتیجه توانایی مشخص کردن حد و مرزها را نداشتم . راهنما ی ام به من اجازه داد تا خودم را صادقانه بیان کنم و من یاد گرفتم که اشکال ندارد اگر چیزی را ندانم و درخواست کمک کنم . به خاطر راهنمایی ها و عشقی که از راهنمای ام دریافت کردم ، متوجه شدم که کی هستم ، چه جور آدم هایی را در زندگی ام می خواهم و نیاز است تا چه کارهایی انجام دهم تا به آن ها دست یابم . اولین جاذبه برای من این بود که مجبور نیستم خودم به تنهایی این کارها را انجام دهم . چیزی را که من از راهنمایم یاد گرفتم نمیتوان ارزش گذاری کرد ، زیبایی واقعی در پس دادن و به مشارکت گذاشتن این تجربیات با رهجوهای ام است .” “من و یکی از رهجو هایم هر دو – در یک زمان – در حال طلاق گرفتن از همسران خویش بودیم .من سالهای زیادی بود که راهنمای او بودم و رابطه ی ما حقیقتاً به شکل یک خیابان دوطرفه بود . آن ها یکی از مشکل ترین دوره ها در بهبودی من بود . ولی حرف زدن با او و گوش کردن به من کمک کرد تا از شدت ناراحتی ام کاسته شود . ما خودمان را با هم دیگر خالی می کردیم ، با هم گریه می کردیم ، راجع به افکار درون مان و راه کارهای موجود مشارکت می نمودیم ”
    بعضی از اعضا ممکن است به صورت حرفه ای به عنوان درمان گر ، پزشک یا وکیل مشغول به کار باشند . اما مسئولیت یک راهنما مسئولیت حرفه ای نیست بلکه خیلی ساده باید به عنوان یک معتاد از قلب خود مشارکت کند و پیام بهبودی را برساند . ما راهنمای مان را بر اساس بهبوديش در NA انتخاب می کنیم . بعضی از مواقع ممکن است ما به کمک خاصی از جانب یک حرفه ای نیاز داشته باشیم . ما میتوانیم این احتیاج را با راهنمای مان در میان بگذاریم ، ولی نمی توانیم از راهنما یا رهجویمان توقع داشته باشیم که خدمات حرفه ای برای ما فراهم کند .ما باید آگاه باشیم که راهنما یک معتاد است که دارد یک خدمت ایثار گرانه ارائه می دهد و نه یک حرفه ای در حال انجام وظیفه . این موضوع از اصل روحانی گمنامی سرچشمه می گیرد که باعث می شود همه ما در NA برابر محسوب شویم.
    “اعضای انجمن شهر من ، می دانند که من در زمینه بازپروری کار می کنم ، گاهی از من می خواهند نوبت ورود آنها را برای درمان جلو بیندازم . من مرزها را روشن کرده ام و به آن ها می گویم که من برای بهبودی ام در NA هستم . ممکن است تمایل داشته باشم که راهنما ی آن ها شوم ، اما خودم را با مسائل خارجی یا لطف های خاص درگیر نمی کنم . وارد نشدن در مسائل خارجی و پرهیز از لطف های خاص رابطه ما را در انجمن متوازن نگه می دارد و مشکلات کم تری پیش می آید .” ………………
    “داشتن راهنما در برنامه خیلی به درد من خورد . توانستم مدتی طولانی پاک بمانم ، به جلسات بروم ، خدمت کنم ، و در انواع کارها سهیم باشم ، ولی باز هم خودم را از درون تنها و خالی احساس می کردم . زمانی که تمایل پیدا کردم تا اجازه دهم که یک راهنما وارد زندگی ام شود و ای رابطه را به عنوان قسمتی از فرایند بهبودی خود تقویت کردم ، شروع به رشد و تغییر نمودم و بهبودیم اوج گرفت . من فکر می کنم که زبان بی کلام “هم دلی ” که در کتاب پایه از آن صحبت شده ، توانست بیش از هر دکتر یا درمان گری در آن برهه از زندگی من به من کمک کند .”
    خیلی مهم است تا راهنما ها هویت خود را حفظ کنند و در مقابل بهبودی خودشان مسئول باشند ، و نه در مقابل بهبودی رهجوهای شان یا بالعکس . ما باید مطمئن باشیم که حامل پیام بهبودی برای رهجو های مان هستیم و نه آشفتگی بیماری مان . ما اغلب می گوییم : ” شما فقط می توانید چیزی را که دارید با بخشیدن اش حفظ کنید ” ، اما این کاملا منطقی است که ما باید بهبودی شخصی داشته باشیم تا بتوانیم آن را در اختیار دیگران بگذاریم . رابطه راهنما و رهجو می تواند فرصتی برای تمرین اصول برنامه های NA در تمام امور زندگی مان باشد ، جایی که هر کس به طرز مطلوب می تواند بهترین هایی را که دیگران دارد ، دریافت کند .
    “اگر من به بیماری خود در فرایند بهبودی شخصی ام نپردازم ، آن گاه بیماری خود را به رهجو های خود انتقال خواهم داد ” . “زمانی که دوباره به مدرسه بازگشتم رفتن به جلسات را کم کردم با این بهانه که خیلی سرم شلوغ است . من زیاد با راهنمای خود تماس نمی گرفتم و نشریات را نمی خواندم . تعداد زیادی رهجو داشتم ، و هر وقت یکی از آن ها به من تلفن می زد ، احساس می کردم که باری بر دوش ام قرار گرفته ، و بعد از هر تلفن احساس می کردم انرژی ام هدر رفته و حالم خوب نیست . جالب است ، زمانی که دوباره وقت کافی برای برنامه شخصی خود گذاشتم ، دیگر کم تر عجول بودم و به دنبال وقفه ای در درس های خود بودن تا بتوانم با رهجو های ام حرف بزنم .”
    کتاب راهنا و رهجو

    پاسخ

نظر بدهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *