معتادان گمنام منطقه یک ایران 

مادر شدن در خدمت

مادر شدن در خدمت
تما Toma
The NA Way Magazine 2019 January

راهنما دارم ولی به خاطر اینکه چند وقت پیش مادر شدم و دخترم به دنیا آمد، در حال حاضر پست خدماتی ندارم . همیشه در خدمات بودم تا وقتی که دخترم به دنیا آمد. حتی تا زمان زایمانم پست خدماتی داشتم ولی بعد از زایمان آن را تحویل دادم. در حال حاضر در هفته دو بار به جلسه می روم، روزهای دوشنبه و جمعه، روزهایی که با شوهرم توافق کرده‌ایم. دوتا رهجو دارم. یکیشان با من قدم کار می‌کند و دومی فقط هر چند وقت یکبار تلفن می زند.که این کم و بیش ظاهر بهبودی من است که دیده می شود.
در خانواده‌ای که از دو معتاد تشکیل شده بود به دنیا آمدم. ماده اصلی مصرفی مادرم مثل شیشه بود، و پدرم اعتیاد به هروئین داشت. بدینسان خانه ما جهنم دره ای بود که بوی بسیار متعفنی می داد. مواد و لوازم مصرفش همه جا ولو بود. افراد عجیب و غریب. تا چهار سالگیم آنجا زندگی کردم و خیلی چیزها در خاطرم مانده بود!
یک برادر خوانده دارم که دو سالی از من بزرگتر است. و هر دوی ما باید از آن آشفته بازار جان سالم بدر می بردیم. غذای گربه و پوست سیب‌زمینی می خوردیم، از مغازه‌ها غذا می دزدیدیم، و در قراضه ها و ضایعات دنبال اسباب بازی می گشتیم. بارها به کلانتری برده شدیم چون مردم فکر می کردند که ما گم شده‌ایم!
یادم می‌آید که مادرم لب پنجره ایستاده بود و می‌خواست خودش را به پایین پرت کند. ما زانو زده بودیم و التماس می‌کردیم که نپرد. دعواهای پدر و مادرم یادم هست. آن زمان فکر می کردم که همه اینها عادی است. هیچ تصوری نداشتم والدینی هستند که با عشق از بچه هایشان نگهداری می کنند و به آنها غذا می دهند.
عاقبت مادربزرگ و پدربزرگم من را بردند که با آنها زندگی کنم. من نمی خواستم بروم و خیلی گریه می کردم که برگردم پیش مادرم ولی به مرور زمان بهتر شد. مورد توجه و علاقه بودم. کودکستان عادی، اسباب بازی های عادی. از همان کودکی مادر بزرگ و پدر بزرگ به من می گفتند که مواد مخدر بد است. آنها می گفتند: نگاه کن پاهایش فاسد و گندیده شده و هیچ دندانی برایش باقی نمانده. من هم موافق بودم. کاملا واضح بود.

همیشه می خواستم که مثل شخص دیگری باشم، مثل آن دختر جذاب و بامزه با لبخندی بزرگ بر صورت.همیشه از دیگران تقلید می کردم. فکر می کردم مهارت ها و توانایی هایم هیچ ارزشی ندارند.
درونم یک احساس درد دائمی داشتم، خلاء و تنهایی. احساس تفاوت با بقیه مردم داشتم، انگار که موجود فضایی هستم و در سیاره خودم نیستم. یادم می آید که همه در جشن و مهمانی های بهاره در آن کودکستان خوشحال و خندان بودند و من گریه می کردم و می خواستم که بروم خانه. احساس بدی داشتم و نمی دانستم که چرا. و این یک چیز متداول برای من بود: اگر برنامه جشن و مهمانی داشتیم در لحظه آخر من تصمیم می گرفتم که نروم. الان می دانم که این فقط فکر اشتباهی بود که من باید در آن لحظات احساس خوشحالی و لذت داشته باشم. همینطورکه بزرگتر می شدم، دنبال مواد نبودم ولی انگار که منتظر بودم تا کسی آنرا به من تعارف کند. سیزده ساله بودم که این شخص در زندگی‌ام پیدا شد و برای هفت سال بعد از آن ما با هم مصرف می کردیم. ما با مواد معمولی و به ظاهر ک‌م خطر شروع کردیم. وقتی مواد سنگین تری به من پیشنهاد شد ترس داشتم که مصرف کنم ونمی خواستم تزریق کنم چون فکر می کردم این مرز تبدیل شدن به یک معتاد واقعی است. نمی خواستم شبیه والدینم بشوم و به همین خاطرموادمصرف کردم ولی تزریق نکردم.
مصرف باعث به هم ریختگی کله‌ام شد. هزیانی و توهمی شده بودم. دوستان نزدیکم به خاطر مصرفم ازم دوری می کردند. برای خودم رویاها و اهدافی داشتم، مثل یاد گرفتن زبان انگلیسی، یوگا، فارغ‌التحصیلی و مدرک دانشگاهی. همه را ول کردم. فقط یک هدف داشتم-به دست آوردن چیزی که می خواستم حالا به هر طریقی که شده. زمانی مردی را می خواستم، باید او را به دست می‌آوردم و برایم مهم نبود که متاهل است. ولی بعد که او را داشتم احساس خیلی بدی سراغم آمد.کار همسرش به بیمارستان کشید و تقریبا داشت بچه‌اش را از دست می‌داد. فکر می‌کردم که این عشق است که باعث شد این کار را انجام بدهم. ولی این میل و وسوسه من به مصرف بود و آن مرد وابستگی من.

یک مادر معتاد و در حال بهبودی
پیش روانپزشک رفتم که برای افسردگی و هزیان و توهماتم دارو بگیرم. باید می توانستم غذا بخورم و بخوابم تا بتوانم باز هم مصرف کنم. و باید نشئه می رفتم پیش دکتر که بتوانم صحبت کنم. می خواستم همه چیز را به او بگویم ولی نمی خواستم که قطع مصرف کنم. فکر نمی کردم که مشکل عمده ای در زندگی ام هست. آن دکتر بود که در مورد جلسات با من صحبت کرد. به نظرم جالب آمد و فکر کردم که به امتحانش می‌ارزد و سریع رفتم جلسه و فورا برایم کار کرد. چرا که بلافاصله حس کردم آن دردی که تمام عمرم در درونم بود از بین رفت.
تمام زندگی‌ام احساس تفاوت با دیگران داشتم، و همیشه ترس داشتم که از احساساتم با دیگران صحبت کنم. احتمالا این حالت از زمانی شروع شد که سعی کردم از احساساتم با مادر بزرگم صحبت کنم و واکنش او اینطوری بود که: ای بابا بیخیال، واقعا؟! هرگز تجربه اینکه کسی مرا درک و با من همدردی کند را نداشتم. در اولین جلسه NA شنیدم که اعضاء در مورد خودشان مشارکت می کنند، درباره دردهایشان، و متوجه شدم «آهان همینه» آنها داشتند حرفهای مرا می زدند! اینجا جاییکه آنها دور هم جمع می شوند، در کنار این افراد منحصر به ‌فرد! تسکین یافتم، فهمیدم که اینجا جای من است.سرانجام معجزه به وقوع پیوست و همچنان هم ادامه دارد و به وقوع میپیوندد. من این احساس که محکوم به زندگی هستم و مرگ تنها راه نجات است را از دست دادم. یاد گرفتم که بدون مصرف چیزی شاد باشم. این برای من یک معجزه است که احساس شادی می کنم. واقعا برای مدت خیلی طولانی غمگین و بیچاره بودم، قبل از شروع به مصرفم، در دوران مصرفم و یا بدون مصرف مواد، اما وقتیکه وارد NA شدم آن درد از وجودم رفت. از انجمن به خاطر اهدافم و انگیزه و تمایل برای دستیابی به آنها سپاسگزارم.
چیز خیلی مهمی که در برنامه یاد گرفتم این است که چطور خودم را دوست داشته باشم و بپذیرم. احساس اینکه من هم یک دختر معمولی و عادی هستم. تمام عمرم فکر می کردم که من زشتم. یا آنقدر خوب و جالب نیستم که کسی با من بماند و ارزشمند نیستم.
همیشه می خواستم که مثل شخص دیگری باشم، مثل آن دختر جذاب و بامزه با لبخندی بزرگ بر صورت. همیشه از دیگران تقلید می کردم. فکر می کردم مهارت ها و توانایی هایم هیچ ارزشی ندارند. همیشه می خواستم که یک دختر خوب باشم. در مدرسه همیشه نمراتم عالی بود و تقدیر نامه می گرفتم و عکسم در تابلو اعلانات جزو دانش آموزان ممتاز بود، ولی همیشه فکر می کردم به اندازه کافی خوب نیستم و کارم را درست انجام نداده‌ام. خیلی خودم را نقد و توبیخ می کردم. به خاطر برنامه NA دیگر از بین رفته! امروز می دانم که منحصر به فرد هستم، شایستگی و محسناتی دارم که دیگران ندارند، و این درک، قدم دیگری در جهت رهائی ام از آن دروغ هاست، آن باورهای غلط که زندگی ام را خراب کردند و مانع خوشحالی و سپاسگزاری و حرکت رو به رشدم شدند.

تُما، مسکو، روسیه
-ترجمه از مجله راه ان ای خدمات جهانی، ژانویه ۲۰۱۹
-نسخه اصلی از مجله فقط برای امروز، مسکو، روسیه، آپریل ۲۰۱۷

درباره نویسنده

مطالب مرتبط

3 نظر

  1. مسئول نشریات وعده

    ممکن است جهت پر کردن خلاء درونی خود و یا بلوکه کردن احساسات مان به رفتارهای خطرناک رو آوریم تا افکارمان را منحرف سازیم . به عهده ما است تا بین ” حال کردن ” مخرب از راه های مختلف با داشتن زندگی ای کامل و هیجان انگیز تعادل برقرار کنیم.
    ( پاک زیستن )

    پاسخ
  2. مسئول نشریات وعده

    اگر از این توهم که چیزهای خارج از ما میتوانند خلاء های درونی ما را پر کنند رها شویم آنگاه می توانیم از تبدیل ابزار برنامه به اسلحه ای بر علیه خودمان دست برداریم.
    ( روح سنت های ما ص ۱۳۶)

    پاسخ

نظر بدهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *