غربت و همدردان آشنا
دور هــم جمــع شــدن یــک آغــاز بــود، دور هــم مانــدن یــک پیشــرفت و بــا هــم کار کــردن بــرای بهبــودی یــک موفقیــت.
حــدود شــش ســال پــاک بــودم، بــه خاطــر کار و امــرار معــاش شــهر خــود خمیــن را تــرک کــرده و بــه ورامیــن آمـدم. شـکر خـدا کار خوبـی داشـتم همـه چیـز خـوب بود. فقـط بـه خاطـر اینکـه فکـر مــی کــردم بــا همدردانــم در ایــن شــهر غریبــه هســتم و نمیتوانـم بـا آنهـا هماهنـگ شــده و کمــک بگیــرم، از جلســات دور شــدم. از
آنجائیکـه یـک تعصـب بیجـا و بیمارگونــه روی راهنمایــم کــه در شــهر خــود بــود داشــتم، از کســی کمــک نگرفتــم،
تمــام داشــته های ۶ سـال پاکـی مـن کـم کـم از فکـر فراموشـکارم محـو شـد. دلتنگــی و تنهایــی کمکــم سـراغم آمـد. احسـاس یـاس و انــزوا مــرا در ســر کار بــه چالــش و دعــوای فیزیکــی و لفظـی بـا همکارانـم کشـاند، چیــزی کــه فکــرش را هــم نمـی کـردم! ایـن رونـد ادامـه داشــت تــا جایــی کــه آن کار را تــرک کــرده و دوبــاره بــه شــهر دیگــری رفتــم،
امــا آنجــا افســردگی شــدید گرفتــم. مریضــی جســمی همـه افـکار و روانـم را بـه هـم ریختـه بـود و از همـه رنجـش داشــتم. خانــوادهام هــم بــا ایـن احـوالات مـن در تـرس وناامیـدی زندگـی مـی کردنـد.
در ایـن مـدت کارم بـه دکتـر و بیمارسـتان کشـید. همیشه یـک گوشـه ذهنـم به خـودم مـی گفتـم بـه جلسـه برگرد، دوبــاره درســت مــی شــود. مجبـور شـدم بـه کار قبلی خــود در یــک کارخانــه دیگـر برگـردم و از صفر شـروع کنـم
“همیشـه و در همــه حــال نیــروی برتــر مراقــب مــن بــود”
ایــن بــار بــا کمــک راهنمــای قبلــی و پیشــنهاد او بــه جلســات رفتــم. از خداونــد خواســتم یـک دوسـت و راهنمـا سـر راه مـن بگـذارد تـا بتوانـم از ایـن درد و رنـج و احسـاس غریبـی بیـرون بیایـم. خداونـد حـرف مــرا شــنید و یــک دوســت خــوب و یــک جلســه قــدم خیلــی خــوب ســر راه مــن قـرار داد. جلســا ت را حمایــت کــردم فهمیــدم همدردانــم در ایــن شــهر میخواهنـد احسـاس غریبـی را از مــن دور کننــد و بیشــتر احســاس تعلــق کنــم، مــرا بیشــتر تحویل میگرفتنــد. ایــن عملکــرد آنهــا کاملــا برعکــس تمــام افــکار بیمارگونــه ام بــود و دیــدم همدردانــم در هیــچ جــا بــا هــم فــرق ندارنــد. دســتم را گرفتنــد، امیــد در مــن زنــده شــد و حالــم خــوب شــد.
افســردگی ام رو بــه بهبــود اســت. ســر کارم موفــق هســتم و خانــواده ام در آســایش و آرامــش بــه ســر مــی برنــد. امــروز ۱۲ ســالو ۹ مــاه اســت کــه پاکــم.
در کنــار خانــواده، راهنمــای مهربـان و زحمـت کـش و هـم قدمــی هــا و دوســتان خوبــم در شــهر ورامیــن بــه خوبــی زندگــی مــی کنــم. اصــول همیشــه و همــه جــا کاربــرد دارد…
باتشکر داوود از ورامین
به نام خدايى كه هميشه و همه جا با ماست
با سلام
از اينكه در مقطعى از بحران دوباره به ارامش خود رسيدى جاى بسى خوشحاليست
اميدوارم كه با رعايت اصول انجمن هميشه شاد و خوش و سلامت باشى
براى ما هم دعا كن
پینگ بک: صبا هستم یک معتاد - وعده
یاد می گیریم که جهت
پی بردن به اراده خداوند
اغلب فقط لازم است
در جلسه حاضر باشیم.
(پاک زیستن ص ۷۰)