ماجراهایــــــــــــــــــــ یوهپــــــــــــــــ

یک عضو دور افتاده و هوای خدا

یوهپ هستم معتاد
توي مقطع ده سال پاکی اتفاقات عجیبی رو می بینم دارم به درك جديدي از انجمن مي رسم و يه ذره هم ترسيدم!
راهنماي من بسيار عضو فعال و داري افكار نو و حرف هاي تازه بود، يكي از دلايل بيشتر جذب شدنم به برنامه نگاه اين آدم به اعتياد و بهبودي و البته تعاريف درستش بوده و هست.
و براي من خيلي مهمه كه پايه ي اصلي روابط و منبع روحانيم همچين آدمي باشه و داشتن راهنمايي با اين ويژگي براي من خيلي ارزشمند بوده و هست، اما متاسفانه گاهي مي شنيدم كه مشاركت مي كرد و مي گفت برنامه كليشه اي شده..يا مي گفت كسي مثل من خدمت نمي كنه، يا تصميمات خودمحورانه براي گروه مي گرفت و وقتي ازش انتقاد مي شد جبهه مي گرفتو واكنش هاي عجيبي نشون می داد…

مي‌گفت احساسات جديدي رو تجربه مي‌كنم و گويي راه رو اشتباه اومدم، من به شدت تحت تاثير حرفاش بودم و همينطور هم نگرانش مي‌شدم، كم كم از برنامه دور شد، جواب تلفن نمی‌داد و مي‌گفت اينطوري راحت تره، رفته بود سراغ سير و سلوك و عرفان. بيشتر وقتش رو با آدماي جديد زندگيش مي گذروند اينقدر دور شد كه فراموش شد و بالاخره به اتفاقي دچار شد كه براي خيلي ها افتاده، به راحتي تمام، راهنماي من لغزش كرد. لغزش راهنمام به شدت روي من تاثير بدي داشت. چيزي در من فرو ريخته شد، هزاران سؤال و يه دنيا افسوس در من ايجاد شد. نمي‌تونستم قبول كنم آدمي با اين همه پتانسيل به همين سادگي كارش به لغزش منجر بشه.

به هر حال اين اتفاقي بود كه افتاد و من مي‌دونستم كه كار زيادي از دستم بر نخواهد آمد، خوشبختانه ميان اين همه شلوغي، اتفاق خوب، برگشتنش به جلسه و اعلام پاكيش بود، سعي مي كردم براش وقت بزارم و در خدمتش باشم وخوب مي‌دونستم وقتي كسي لغزش مي كنه، نيازي به سؤال پيچ شدن نداره و فقط بايد شنيده بشه، اعلام پاكي روزشمارش هم خوشحالم مي كرد و هم دردناك بود، تا اينكه يه روز ازم خواست كه راهنماش بشم، خب شوكه بودم و مي‌خواستم وارد تعارفات بشم كه اجازه نداد حرف بزنم، و قرار شد مشورت كنم و خبر بدم.

با چند تا از اعضاء صحبت كردم، تعدادي موافق و بعضي مخالف بودن، در نهايت با نوشتن تراز و كلي دعا و كمك خواستن از نيروي برتر به حرف راهنمای جدیدم گوش دادم و قبول كردم.
ما دوباره راهنما و رهجو شديم واين بار جامون با هم عوض شده بود.
ارزش درماني كمك يك معتاد به معتاد ديگه برام پررنگ شده بود و فقط مي‌خواستم كمكش كنم، تقريبا يكسال از اين موضوع مي‌گذره و امروز توي مشاركتش گفت كه اصول خودش از اصول انجمن پيشي گرفته بود، گفت كه به جاي حل كردن مشكلاتش با بقيه اعضاء، ترجيح مي‌داده كه برنجه …

رابطه ش با راهنماش قطع بوده و توي ذهنش مدام از راهنماش ايراد مي گرفته و جنگ داشته، گفت توي جلسه به جاي ترويج انجمن، افكار و اعتقادات خودش رو تحميل مي‌كرده و اگر مخالفي داشته اونها رو متهم به حماقت و ناداني مي‌كرده، گفت كه خدمت براش سپري بوده در مقابل اتهامش به بي مسئوليتي اجتماعي و خانوادگي… و افراط شديدش به سير و سلوك فقط و فقط به قصد فرار از خودش و مسئوليت هاش بوده، گفت اينقدر از دنياي واقعي دور مي شه كه دوباره روحش تو قالبش نمي گنجه و مجبور مي شه صداي قدرتمند اعتيادش رو با مصرف ساكت كنه… و گفت كه وقتي پاكيت بالاتر ميره اشتباهاتت منجر به تاوان هاي سنگيني مي شه… انگار يادت ميره چقدر بيماري… و وقتي مدت ها به اين منوال بگذره انتخابت مي‌شه مصرف مجدد. وقتی تسليم نيستي و براي وارد شدن به راه تازه مي جنگي، به راحتي به دخمه ي خودت پناه مي‌بري و آنچه در پيش روي داري فقط سياهي و سياهي و…

من، یوهپ
امروز مصمم تر از قبل، چرا اينجا هستيم، رو زندگي مي كنم و مسئوليت اعتياد و بهبودي ام رو مي‌پذيرم و باور دارم با تسليم به راهي وارد مي شم كه پر از هواي خداست و من تشنه ي اين هوايم.

مایملک معنوی،قرار داد ودیعه (معتادان گمنام)