داروی توقف روزمرگی | از سر کار میرم خونه. کیفم را طوری که مارادونا توپ رو با دست و حرفهای در جام جهانی ۸۶ فرو کرد تو دروازه انگلستان، لای دو تا کمد پرت میکنم. لباسها یکی در میان روی مبل و تو جالباسی آویزان رها میشوند. اینها نشانههایی است که میگوید من از سر کار به خانه رسیدم.
پیشترها، همان زمان که در اوج اعتیاد بودم، روزها یکنواخت بود. زندگی میکردم که مصرف کنم و مصرف میکردم که زندگی کنم. همه چیز در این دایره میچرخید. من جزء جدا افتاده از جامعه بشری بودم. مثل اینکه همه مردم شهر برای تماشای مسابقه فوتبال رفته باشند اما من بیرون استادیوم لای درختها برای ادامه حیات داشتم با سایهها بازی میکردم و میجنگیدم. از آن روزها سالهای زیادی گذشته. من عضو مسئول جامعه هستم. شغل دارم و زندگی میکنم، اما باز هم انگار همه چیز سرجای خودش نیست. یه چیزی از درونم زبانه میکشد. یه طوری که انگار این جمله را تکرار میکند:
«لعنت به روزمرگی»
نگاه که میکنم انگار مشکل من همین روزمرگی بود. همین یکنواختی لعنتی. علیرغم اینکه خیلی تلاش کردم ، دوباره از جلسات هم مدتی است دور شدم. اگر اون سالها گرمای ظهر تابستان یا خماری بود که ناچارم میکرد تکونی به خودم بدم و بلند بشم برم برای مصرف، امروز سالهاست که صبح زود از خواب بیدار میشم. دوش میگیرم. لباسهای مرتب میپوشم و در گرگ و میش هوا وقتی خیلیها خوابند، میزنم به خیابون. خودم رو لای دست و پای مردم در مترو رها میکنم. در شلوغیها اصلا اجازه میدم جمعیت من را به هر سمت که میخواهد ببرد. من تصمیمگیرنده نیستم و از اینکه هر چی پیش میآد یک نوع تنوعی در زندگی است بدم نمیآید.
این روزها کرونا حریف قدرتمند قرن ۲۱ بشر هم کمک کرده تا من بیشتر در دام روزمرگی بیفتم. مهمانیها و جلسات که کنسل شده و همه برنامههای اضافی هم از زندگی من حذف شده. خلاصه شدم یک رفت و آمد بیتنوع میان کار و خانه. هنوز ارتباط مناسبی با جلسات مجازی برقرار نکردم. ارتباطم با راهنما و رهجو کم شده و این شده که رسیدم به جایی که دنبال یه توپ میگردم در خیابان که حتی لگد را بزنم زیرش، شیشهای بشکند و تنوعی ایجاد کرده باشم. سوال از خودم این بود: چرا من اینطور شدم؟
باز به خودم نهیب میزنم که :
«هی عمو مراقب باش انگار دوباره افکار مصرف در سرت افتاده» اما هر چه درونم را جستجو میکنم، واقعا میل به مصرف در خودم نمیبینم. با این حال من دچار یک روزمرگی در زندگی شدم که هیجان زندگیام را گرفته بود تا همین چند روز قبل. درست مثل جمله اول داستان «دایی جان ناپلئون» که میگفت: «من یک روز گرم تابستان دقیقا ۱۳ مرداد حدود ساعت ۳ و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم.» من هم در یک ظهر تابستان، حدود بیست دقیقه گذشته از ساعت چهار ۱۰ تیرماه یه چیزی در دورنم شروع به تغییر کرد.
همان روز که از سر بیحوصلی کامنتهای دوستان را در یک گروه همدرد میخواندم و لابه لای آن به پیام پمفلت فقط برای امروز برخوردم.
همان پمفلتی که هر روز باید در جلسات خوانده میشد. صدایی که بارها در جلسات شنیده بودم در گوشم میپیچید: به خودت بگو… فقط برای امروز، افکارم را بر روی بهبودیم متمرکز خواهم کرد، زندگی میکنم و بدون مصرف هیچگونه ماده مخدری روز خوبی خواهم داشت . بله داروی توقف روزمرگی :
احساس کردم گمشده من همین است. درست همین جمله کوتاه که انقدر جلوی چشمم بود که فراموشش کرده بودم. مدتها بود که دست از نوشتن برنامه روزانه برداشته بودم. زندگی میکردم و همه چیز سرجای خودش بود. اما من برای زندگی خودم برنامهای نداشتم. از فردا شروع کردم به نوشتن برنامه روزانه. این کار دو اتفاق مهم را برای من رقم زد: اول اینکه روزانه اهداف خاصی داشتم و دوم مسیر روزانه من تنها در کارهای عادی و روتین معمول خلاصه نمیشد.
مدتی که گذشت من به این نتیجه رسیدم که وضعیتم شبیه یک قایقران در یک رودخانه است. قایقرانی که وسائل و قایق خوبی برای سواری در امواج رودخانه را دارد اما آهسته از کنار رودخانه حرکت میکند. من هم زندگی را از کنارهها دنبال میکردم. به جای آنکه از امکاناتی که خدا در اختیارم گذاشته از هیجان رودخانه استفاده کنم، آرام و آهسته از کنار رود حرکت میکردم. جایی که تلاطم امواج کمتری را داشت.
تجربهای که به دست آوردم این بود: داروی توقف روزمرگی
وقتی برنامههای روزانه خودم را نمینوشتم ذهنم به طور خودکار من را به سمت اجرای برنامههای روتین سوق میداد که در آنها مهارت داشتم و دست به هیچ کار دیگری نمیزدم. اینگونه بود که روز و روزگار من با روزمرگی و کارهای تکراری پر شد.
مدتی که گذشت متوجه شدم تمایل به اجرای بخشهای زیادی از برنامه روزانه در من وجود ندارد. مثلا در برنامه روزانه من این موارد دیده میشد: تماس گرفتن با فلان دوست – سر راه ورزش کردن در پارک – نوشتن خاطرات روزانه – کمک به یک نفر در طول روز – پیگیری کار…
درحالی که انجام همه این کارها را صمیمانه دوست داشتم اما تا وقتی که روی کاغذ نمیآمدند از برنامه روزانه من حذف میشد. درست مثل منوی غذایی که پر از مخلفات جذاب است اما من هر روز فقط آن غذاهایی را انتخاب میکردم که راحتتر بود و به آنها عادت داشت. در نهایت هم غذا خوردن بدون هیچ تنوعی برای من به یک امر روزمره و بدون هیجان در میآمد.
من تصمیم گرفتم، تلاش کردم و به این روش ادامه دادم که برای هر روز زندگی برنامهای داشته باشم و سعی کنم آن برنامه نوشته شده را به نحو احسن اجرا کنم. گاها در برنامههای روزانهام پیادهروی قرار میدهم. یا گوش کردن به موسیقی و ایجاد آرامش درون. گاهی تصمیم میگیرم تعمدا ماشینم را دورتر در جایی زیبا پارک کنم و از رفت و برگشت تا ماشین لذت ببرم.
من سعی کردم از اهداف بلند پروازانه دست بردارم و اهدافم را در چارچوب آنچه قابل انجام بود روی کاغذ بنویسم. رفتهرفته به نوشتن ترازنامه شبانه هم سوق پیدا کردم. چون میشد هر دو را با هم مقایسه کرد و فهمید کجای کار از برنامه انحراف پیدا کردم.
تلاش کردم
تا اهداف بزرگم را کوچک و خرد کنم. تا جایی که بشود آنها را در برنامه های روزانه قرار داد. اینطوری خیلی زود انگیزههام رو از دست نمیدادم.
عمیقا توصیه میکنم از نوشتن خاطرات روزانه برای تغییر در مسیر زندگی استفاده کنید. همان کاری که ما در نوشتن ترازنامه شخصی روزانه در قدم دهم انجام میدهیم. با هر روایتی که دوست دارید. وقتی مشکلاتم را مینویسم و احساساتم در پیش چشمم روی کاغذ قرار میگیرد، راحتتر به درست و غلط بودن آنها پی میبرم.
دست آخر برای اندازهگیری تغییر در زندگی سعی کردم خودم را ارزیابی کنم. ضعیف، متوسط و عالی. من امروز میفهمم وقتی وضعیت روزم ضعیف باشد، یعنی وضع خیلی خراب است. اگر از رعایت برنامهریزیهای روزانه خودم متوسط بگیرم در وضعیت معمولی قرار میگیرم که میدانم در بلند مدت تغییرات مثبت خواهم داشت. دریافت نتیجه عالی حاصل روزهای خوب من است. و البته اعتراف میکنم که یکی از سختترین کارهای روزانه من همین ارزیابی کردن است. شما هم امتحان کنید، ببینید از ارزیابی مرتب خودتان ترس و واهمه دارید و به هر بهانه ای آن را فراموش می کنید؟
سلام سپاس خداوند دانا و. توانا را
چقدر قدرت نهفته است در کلمات و جملات ساده ای که گاهی برای ما تکراری و. کلیشه ای هم شده اند
بسیار از. یوهپ ممنونم بخاطر یادآوری این جملات ساده و پر معنا
خداوند به انجمن معتادان گمنام برکت بدهد.