معتادان گمنام منطقه یک ایران 

تسلیم

تسلیم

تسلیم

با خودم قرار گذاشتم برای ماهنامه ی وزین وعده از تسلیم بنویسم و در قالب یک مشارکت کوتاه در مورد اینکه تسلیم را چجـوری فهمیدم یا کجاهـا تسلیم شدم و اصلا چه تاثیری برایم داشت، برای شما خوانندگان عزیز بنویسم.

راستش را بخواهید چندین روز میشود، دارم فکر میکنم که در این نزدیک به دوازده سال، چقدر تسلیم بـوده ام و جالبه بدونید متوجه شدم همچیـن آدم تسـلیم، اون هـم از نـوع بـی قیـد و شـرطش نبـودم و تصمیـم بـه نوشـتن ایـن مطلـب بـرای خـودم تلنگـری شـد کـه لحظـه هـا و زمانهایـی کـه تسـلیم نبـودم را ببینـم و تاثیـرات زیانبـار و مخربـش را شناسـایی کنـم.

چــه آن موقــع کــه بــرای بــار اول میخواســتم ازدواج کنــم و بعــد از خواســتگاری های متعــدد و آشــنا شــدن بــا فرهنــگ هــا و آدم هــای گوناگــون بالاخــره دســت روی دختــری گذاشــتم کــه ۱۴ســال تفــاوت ســنی داشــتیم و خیلــی تفاوتهــای مشــهود دیگــه کــه مــن بــا اعتمــاد بــه خــودم و دانسـته هـا و تجاربـم، تفـاوت هـا را نمیدیـدم.

تـازه بدتـر از آن، پیـش خـودم میگفتـم اینـا مهـم نیسـت. مـن میتونـم این آدم را تغییـر دهـم (بـا انـکاری کـه درگیـرش بـودم)، علیرغـم راهنمایــی هــای هوشــمندانه ی راهنمایــم کــه قضاوتــش میکــردم. بــه خــودم میگفتــم راهنمایــم چــه میدانــد چــه حسـی دارم و وقتـی تـوی اتاقـم دراز میکشـم بـه چـی فکـر میکنـم.

یـا نصایـح مـادرم کـه نقطـه نظـرات و تجربـه هایـش را میگفـت و مـن هـم قضاوتـش میکـردم کـه نگاهـش مـادی هســت و خــودش را خیلــی بــالا میبینــد و میدانــد.

بـه خـودم و فکـر بکـر خـودم اعتمـاد کـردم، غافـل از اینکـه حســابی دچــار جهــل روحانــی شــده بــودم و تســلیم ایــن جهــل. همیــن هــم کار دســت مــن و آن دختــر و زندگیــم داد.

بــه فاصلــه ی یکســال بعــد از عقــد، بــا دادن بخشــی از مهریـه اش از هـم جـدا شـدیم. فهمیـدم اول اینکـه مـن حـول محـور همـه چیـز نیسـتم و دوم توانایـی تغییـر دادن کسـی را نـدارم و سـوم اینکـه اعتمـاد بـه خـودم یعنـی دیوانگـی و عـدم سـلامت عقـل!

بــاز یــادم می آیــد ســالها پیــش دقیقــا زمانــی کــه بســیاری از اعضــای مــا جــذب شــرکتهای هرمــی میشــدند، راهنماهــا و رهجوهـای زیـادی بـه واسـطه ی حضورشـان در ایـن شـرکتها از هـدف اصلـی منحـرف و دنبـال ارزش درمانـی جـای دیگـر رفتنـد.

متاسـفانه مـن و امثـال مـن بخاطـر تعریـف نادرسـتی کـه از تسـلیم داشـتیم و راهنمـا برایمـان بـت بـود و عـاری از اشــتباه، بــه اتفــاق راهنمــا و برخــی از افــراد خانــواده و اجتمــاع وارد ایــن شــرکتها شــدیم.

بــه فاصلــه ی کمــی، بعضـی هـا لغـزش کـردن و بعضـی هـا کارشـان بـه جدایـی و دعـوا رسـید و خسـارتهای مالـی شـدیدی خوردنـد. دردناکتـر از همـه راهنمـای مـن بـود کـه یـک روز صبـح جنـازه اش را داخـل ماشـین پیـدا کردنـد و بـه خـاک سـپردیمش…

شــاید الان پیــش خودتــان بگوییــد کــه مــن قــرار بــود از تسـلیم در برنامـه بنویسـم امـا چـرا از تسـلیم نبـودن نوشـتم! در ایــن چنــد ســال متوجــه شــدم کــه اصــول براســاس تاثیرشــان هســت کــه تعریــف میشــوند. مـن هـر چنـد تاثیـر تسـلیم بـودن را نمیدونسـتم امـا قطعـا مـرور ایـن اتفاقـات سـبب شـد تاثیـر تسـلیم نبودن هایـم را ببینـم.

بـا بـاور ایـن مهـم، ضـرورت تغییـر کـردن را حـس کــردم و تمایــل پیــدا کــردم بــرای رســیدن بــه پیــروزی؛ تسـلیم بشـم.

بلـه! بارهـا و بارهـا شـنیده بـودم تسـلیم شـو تـا پیـروز شـوی! امـا چـرا نتیجـه ی تسـلیم های مـن مطلـوب نبـود و زندگـی ام غیرقابـل اداره میشـد؟

چـون مـن تعریـف دقیــق و درســت و کارآمــدی از تســلیم نداشــتم و بــه جــای تسـلیم شـدن بـه اصـول برنامـه، تسـلیم خودمحـوری هـا و تصـورات اشـتباه خـودم میشـدم. بـه جـای اعتمـاد بـه اصول، بـه خـودم و نوشـخوارهای ذهنـی ام اعتمـاد میکـردم. بـا ایـن شــناخت تــازه بــود کــه بــا رویکــردی متفــاوت دســت بــه اقـدام دیگـری زدم.

بعـد از شکسـت در ازدواج اولـم، تنهایـی و یـاس را انتخـاب نکـردم و بـه جـای سـیاه نمایـی و خـواری طلبـی، بـار دیگـر از حـق انتخابـم اسـتفاده کـردم. ایـن بـار بــا اتــکا بــه اصــول و شــناخت و مشــورت بــا افــراد صاحــب تجربــه و بــاور ایــن کــه مــن توانایــی تغییــر دادن کســی را نـدارم و آدمهـا را آنطـور کـه هسـتند بایـد بپذیـرم نـه آنطـور کـه دلـم میخواهـد، تصمیـم بـه ازدواج مجـدد گرفتـم.

خلاصـه تسـلیم شـدن مـن تـوی برنامـه مثـل تمـام مفاهیـم بهبـودی دارای یـک فرآینـد مـداوم و پیوسـته اسـت. هربـار بـا بـه کار گرفتنـش، تسـلیمم عمیـق و عمیـق تـر میشـود؛ مثـل هـر ضربـه ی کلنـگ بـه زمیـن کـه باعـث عمـق بیشـتر زمیـن میشـود، و در نهایـت چنانچـه دقیـق و درسـت و فقط برای امروز و بــا سپردن نتیجــه اش بــه اراده ی خداونــد مهربــان جلــو بــرود، فرجامــش آب و آبادانــی و حیــات و زندگـی خواهـد بـود؛ علیرغم تمام سختیها و دشواریهای مسیر پیش رو…

بازگشت به صفحه اصلی نسخه فروردین ۹۸

درباره نویسنده

مطالب مرتبط

1 نظر

  1. مسئول نشریات وعده

    ما خود را با تغییرات مان، تنظیم میکنیم وبا تنظیم کردن خود، تعادل ما بهم می خورد که باعث تغییر بیشتر ما می شود. احساس اینکه همه چیز را میدانیم، اغلب ما را به این نتیجه می رساند که هیچ چیز نمی دانیم. این ها احساسات خوبی است که برای چند لحظه دوام دارند، و سپس ما چیز های بیشتری درباره تسلیم می آموزیم.
    پاک زیستن

    پاسخ

نظر بدهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *