اسم من سو و یک معتاد هستم !
Hi, My name is Sue and I’m an addict
من در خانوادهای متوسط و از هم گسیخته بزرگ شدم، با پدری خشمگین که اغلب مست بود و مادری که بیمارگونه ما را کنترل میکرد. او مرتب به ما میگفت تقصیر شماست که پدرتان همیشه عصبانی است. تنها راه زنده ماندن، سرکوب احساساتم بود که اتفاقا در خانه ما تشویق هم داشت . بیشترین زمان کودکی من در افسردگی کامل و به مطالعه کتاب گذشت . تا اینکه؛ بله، الکل را یافتم ! من به سرعت از درونگرایی به زندگی جشن و پارتی وارد شدم و هر موادی که سر راهم قرار گرفت را استفاده کردم ؛ عاشقشان بودم … به من آزادی میدادند، آزادی از خودم !
وقتی هروئین را پیدا کردم انگار حلقه گمشدهام را یافتم، دوای همه دردهایم . او به من کلی انرژی و اعتماد به نفس میداد. اما رابطه عاشقانه من با مواد هم بر اساس توهم بود. همه آن چیزهایی که به من داده بود را سرانجام از من گرفت . خیلی طول نکشید که برنامه های متادون درمانی را شروع کرده و از دکترها برای زنده ماندن، انواع داروها را میگرفتم.
همانطور که هروئین، دیگر ساعتهای سرخوشی را به من نمی داد من از مواد دیگر کمک می گرفتم تا فقط حس کنم روبراه هستم! روزهای آخر مصرفم ، اثر داروها گاه به پنج دقیقه هم نمیکشید که من مجبور به استفاده مجدد میشدم. داروهای غیرقانونی درواقع کمترین قسمت مشکلات من بودند. حدود ۱۳ سال تمام من دوز بالایی از متادون را به همراه خشاب خشاب قرصهای آرامبخش و خواب آور میبلعیدم .
زندگی من حول مصرف متادون، افراط در الکل و قرصهای مختلف میچرخید و هروقت هم می توانستم هروئین تزریق میکردم تا جایی که دیگر رگی در بدنم نمانده بود حتی دست و پاهایم. به ندرت از خانه بیرون میرفتم مگر اینکه بخواهم پول یا جیره موادم را بگیرم . سالهای آخر مصرفم فقط در یک اتاق مانده و تلویزیون تماشا میکردم. حس میکردم آخر از این زندگی ملالتبار میمیرم!
تصورمیکردم تنها چیزی که نیاز دارم یک ماده مخدر جدید و یا کمی رگ تازه ! باشد و یا یک برنامه قانونی استفاده از هروئین ! بالاخره دوست قدیمی دوران مصرف من که چند سالی پاک بود مرا به جلسات برد و من که حسابی خسته بودم همراهش رفتم. آدمهایی که در جلسه دیدم خیلی با من مهربان بودند و من میخواستم از من خشنود باشند برای همین هم وقتی به من پیشنهاد سمزدایی دادند با وجودی که به نظرم ایده احمقانهای بود، پذیرفتم .آخر در مراکز سمزدایی شما امکان تماشای تلویزیون نداری و من در کریسمس سال ۱۹۷۸ برای یک دوره طولانی و وحشتناک سم زدایی، وارد یکی از این مراکز شدم. اما وقتی بیرون آمدم نمیدانستم چطور مصرف نکنم . و بدتر اینکه آگاهیای که در مرکز در مورد اعتیاد به من دادند، لذت مصرف را از من گرفت . حالا دیگر میدانستم آن بیرون چه چیزی در انتظار من است. توی یک چاله نشستن وقتی برای استراحت باشد، خیلی ناخوشایند نیست اما وقتی میفهمی همیشگیست دیگر غیرقابل تحمل میشود.
دیوانه شده بودم ومیدانستم اگر دوباره مصرف کنم حتما کارم به بخشهای انفرادی تیمارستانها میکشد. من میخواستم پاک بمانم بنابراین با این امید که این آخرین سمزداییام باشد برای ۴ ماه دیگر به خانههای بهبودی بازگشتم. کمکم مغزم آرام گرفت و صداهای توی سرم هم کمتر شدند. اما همچنان اوضاع جسمیام خراب بود، من سالهای زیادی مصرف کرده بودم و حالا یکباره نمیتوانستم به زندگی عادی برگردم حدودا ۴۰ ساله بودم اما حس می کردم ۹۰ سالم است. اگرچه از اکثر تازه واردها مسنتر بودم اما کاملا با داستان زندگیشان ارتباط برقرار می کردم . بیماری اعتیاد در همه ما مشترک بود !
اوایل یکجا نشستن برایم بسیار مشکل بود ، خیلی معذب بودم . تمرکز کردن و حرف زدن با مردم حتی با دیگر معتادان در حال بهبودی برایم دشوار بود . پس فقط به جلسات رفتم آن هم تعداد زیاد ! آنجا احساس امنیت میکردم. مصرف قرصها هوشیاری و تمرکزم را دچار مشکلات زیادی کرده بود . دیگر نمیتوانستم به خوبی مطالعه کنم و هر بار که متوجه میشدم حواسم از جلسه پرت شده فکرم را جمع میکردم تا دوباره روی مشارکتها متمرکز بشوم . نشستن در ردیفهای اول جلسه به این مسئله کمک میکرد . به تدریج مانند بقیه چیزها تمرکز من هم بهتر شد. شاید خنده دار باشد اگر بگویم که در نهایت گذران زندگی خود را نیز از همین راه خواندن و نوشتن در بهبودی بدست آوردم.
همینطور که پاک می ماندم زندگیام نیز بهتر میشد اما احساس قدرشناسی بتدریج شکل میگرفت . با پیوستن به گروهها کمکم احساس تعلق به NA را حس میکردم اما مطمئن بودم که نمیتوانم پاک بمانم ! وقتی یک ساله شدم بهترین جشن تولدی که تا بحال داشتم را برایم گرفتند ، من احساس باارزش بودن میکردم و انگار واقعا قادر به انجام این پدیده بهبودی بودم. احساس قدرشناسی داشتم و می توانستم تفاوت را در زندگیام ببینم و درک کنم.
من در مواجهه با اشکال دیگر بیماریام هم مشکل دارم بخصوص در حوزه کار و غذا خوردن و مثل خیلیها، کبد من هم کمک لازم دارد. تابحال چندین بار به مشکلات عدیده برخوردهام اما از میان آنها پاک عبور کردهام. در حال حاضر در گروههای کارکردقدم حضور دارم ، این قدمها به رشد و تغییر من کمک میکنند.
بعضی اوقات وقتی فکر می کنم یک چیزی درست نیست نیاز دارم حرف بزنم که البته این کار خیلی نیاز به شهامت ندارد اما اگر حرف نزنم احساس بدتری را تجربه میکنم چون باعث میشود که به آن روزهای وحشتناک کودکی بازگردم. ایجاد تعادل کار سختی است ؛ بین حرف زدن و شنیده شدن ؛ اینکه هم متوجه نیاز به حفظ اتحاد باشم و هم آنچه که در انتقال پیام به تازهوارد بهترین است. گاهی درست عمل نمیکنم اما به تمرین ادامه میدهم و گمان میکنم پیشرفت هم داشتهام .
بعد از نوزده سال و نیم پاکی همچنان جلساتم را دوست دارم و در گروه خانگیام نقشی فعال دارم . من خوشبختم که در سیدنی زندگی میکنم جایی که تعداد زیادی جلسه هست. خدمت مورد علاقهام انتقال پیام از طریق جلسات H&I است که به من کمک میکند قدرشناس باقی بمانم .
بسیار خرسندم که NA را یافتم .
سو اچ. سیدنی
NA Today,October2007
پینگ بک: عضو قابل قبول و مسئول - وعده - معتادان گمنام - یک وعده هزاران پاداش - شماره ششم- اسفند1397
پینگ بک: پیام ان-ای در مرکز ترک اعتیاد - وعده - یک وعده هزاران پاداش معتادان گمنام-ویژه نامه-تیر98
پینگ بک: شما مرا زنده نگه میدارید - وعده - یک وعده هزاران پاداش معتادان گمنام-شماره22-مرداد1399