معتادان گمنام منطقه یک ایران 

نگاهی دیگر

نگاهی دیگر

ماجراهایــــــــــ         یوهپــــــــــــــــ

نگاهی دیگر

به نام خدا
سلام، اسم من یوهپ و یک معتاد هستم.
این روزها احتمالا برای شما هم مثل من روزهای خاصی هستش.
نشریات همیشه توی طول پاکی یار و یاورم بوده ولی این روزها یه جور دیگه‌ای به دادم رسیده. می‌خوام مشارکتم رو با یک جمله از پمفلت «نگاهی دیگر» شروع کنم:
«ما آزادی را با تمرین روزانه بدست می‌آوریم و گسترده‌ترش می‌کنیم، این است فعالیت خلاقانه که هرگز تعطیلی بردار نیست»
فعالیت خلاقانه
توی ۱۱ سال گذشته همیشه این عبارت برام گنگ بود، ولی انقدر چراغ روشن و راهنما توی خط به خط نشریات بوده و هست که لازم نبود به این عبارت گیر بدم و بخوام تهشو در بیارم. ولی جدیدا یک تجربه‌ای ازش پیدا کردم.
بچه‌هایی که از قبل منو می‌شناسن یادشون میاد که وقتی پدرم مریض و روی تخت ICU بود چه حال و روزی داشتم. وقتی که فوت کرد و عزادار و مریض بودم. مجبور شدم پیش روانشناس برم و یک دوره دارو درمانی رو طی کنم.
همیشه فکر می‌کردم اون روزها سخت‌ترین روزهای پاکی و زندگیم بودن. بعد از اینکه از اون حال و هوا در اومدم فکر می‌کردم که بهبودیم استخوان‌دار شده و پخته شدم. خیلی راجع به قدم سه و سپردن و نیروی برتر مشارکت کردم. من توی اون شرایط غم رو دیدم، درد رو دیدم، کمک‌های راهنمام رو دیدم، پزشک و دارو و کمک رو دیدم و به کمک راهنما بیماری و بهبودی رو دیدم. ولی چیزی که ندیدم واقعیتی بود که وسطش بودم، وسطش بودیم.
جلسات، شما و عشق… اونقدر درش غوطه‌ور بودم که نمی‌تونستم ببینمش. سرچشمه اون معجزه‌ای که زندگی رو به من برگردوند هیچ وقت ندیدم.
در این مدتی که درب جلسات بسته شد اتفاقات زیادی برای من پیش اومد. مادرم درگیر این بیماری شد و در ICU بستری شد. برای به جا آوردن مسئولیت اجتماعی خودم، داوطلبانه خودم رو در خانه قرنطینه کردم و تنها…
یادم رفت بگم مدتی قبل از تعطیلی جلسات که حضورم کمرنگ شده بود، وارد یک رابطه شده بودم. با مادرم رفته بودم خواستگاری و قول و قرار عروسی رو گذاشته بودیم که این ماجراها پیش اومد.
تو این مدت نامزدم غذا می‌آورد. می‌گذاشت پشت در و بعد می‌رفت. رابطه‌ام با همه جز اون قطع بود. مادر پیرم دوام نیاورد و از دست رفت. بدون اینکه ببینمش بردن و به خاک سپردنش.
ترس تمام وجودمو فرا گرفته بود. شبها کابوس می‌دیدم، خودم رو در حال سقوط می‌دیدم. چند بار هم خواب لغزش دیدم.
تماسهای تلفنی با نامزدم مسکن موقت بود. تمام مدت مکالمه به گله و شکایت از وضعیت موجود می‌گذشت و اون مرتب سعی می‌کرد بهم امید بده. ولی به محض اینکه تماس قطع می‌شد، همون آش بود و همون کاسه.
قفسه کتابها، گوشی موبایل و کامپیوتر شخصی‌ام پر بود از نشریات NA. ولی دریغ از یک خط مطالعه.
من بارها مشارکت کرده بودم که من از یک قدمی مرگ برگشتم. سه بار اوردوز کردم و بواسطه پیدا کردن نیروی برتر دیگه ترسی از مردن ندارم. من بارها طعم مرگ را چشیده‌ام. ولی حالا…
خلاصه ترس از فنا شدن به ترس از کمک خواستن و بی‌انگیزگی غلبه کرد و مجبور شدم یک بار دیگه دست به دامن موجود اعجاب انگیز دوپا بشم: «راهنما»
هیچ حرف تازه‌ای نزد. ولی باز هم معجزه اتفاق افتاد. ناگفته نماند که توصیه‌هاش همون همیشگی‌ها بود. ولی یک قصه جدید از چگونگی دنبال کردن بهبودیش در تنهایی و در زندان با یک کتابچه سفید و یک پمفلت در روزهای اول پاکیش تعریف کرد.
بعد از خداحافظی سراغ دفتر و خودکار رفتم و شروع به نوشتن کردم. لیست ترس‌هام رو نوشتم. همینطور داشته‌هام رو… لیست شکرگزاری…
این وسط متوجه رویاهایی شدم که تو هاله‌ای از ابهام فرو رفته و انگیزه‌های من رو ازم گرفته. رابطه جدیدم، ازدواج، آرزوهای مادرم. کسب و کاری که تازه راه انداختم و دنیایی رو که آرزوش رو داشتم.
بایستی یک کاری می‌کردم. بایست زندگی رو به جریان می‌انداختم.
یک فعالیت خلاقانه
بایست از چهاردیواری قرنطینه رها می‌شدم. ولی نه با شکستن حصار. دوباره رفتم سراغ تلفن و شماره نامزدم رو گرفتم. ولی این‌بار برای اینکه حالش رو بپرسم. برای این‌که بهش بگم من هستم. برای اینکه ازش بپرسم چطور این همه تنهایی رو روی دوش ظریف و نازکش تحمل کرده. بهش بگم که میتونه از اول روی من حساب کنه.
انگار منتظر بود. انگار دم‌دمای آخرش بود. یک ساعتی داشت درد دل می‌کرد. منم سراپا گوش بودم. چقدر این گوش کردن فعال بهم انرژی داد. انگار جون گرفتم. به زندگی برگشتم، برگشتیم.
دیگه توی مسیر و جریان زندگی قرار گرفته بودم. عشق، ناجی من، از راهنمام شروع شد. به زندگی من رسید و حالا باید به ادامه جریانش کمک می‌کردم…
ولی جلسات که بسته است. من هم در قرنطینه خانگی.
یک فعالیت خلاقانه
من به ارتباطاتم نیاز داشتم. بازم سراغ گوشی تلفنم رفتم و این‌بار جویای احوال اعضا گروه خانگی‌ام شدم. چند تا تلفن که زدم متوجه شدم خلا جلسات رسمی داره همه رو اذیت می‌کنه. ظاهرا فضای مجازی اونطور که بایست نتونسته بود کمک کنه. یکی از بچه‌های خدمتگزار پیشنهاد خوبی داد.
یک جلسه اداری برای گروه توی همون فضای مجازی برگزار کردیم و رای گرفتیم که این جلسه مجازی که توش هستیم رو بصورت رسمی و با همون چهارچوبهای جلسات حضوری برگزار کنیم. تو همین چند تا جلسه‌ای که تا حالا برگزار شده، من خیلی چیزا یاد گرفتم. اول که از تجربه خیلی از اعضا قدیمی که هیچ وقت ندیده بودمشون مطلع شدم و دارم استفاده می‌کنم. دوم اینکه بعضی از شما دوستان ظرف این مدت برای مراعات حال من خودتون رو سانسور کردید. به من زنگ نزدید و من در اون بیست و چند روز گذشته هم خودم و شما را از جریان شیرین زندگی محروم کرده بودم و امروز آماده جبرانم. و دست آخر هم این‌که:
مهم نیست چه عاملی باعث این اتفاقات اخیر شده. من از گوش کردن به مشارکت‌های شما متوجه شدم که اکثر ما در مواجهه با تنهایی، مرگ و نبود جلسات متوجه و قدردان ارتباطاتمون شدیم و تشنه دیدار دوباره همیم. این اتفاقات باعث شده از زاویه دیگه‌ای به بیماری و بهبودی‌مون نگاه کنیم. مطمئنم بیشتر از گذشته قدر پیوندهایی که ما را به هم وصل نگه داشته می‌دونیم.
و تعجب می‌کنم چرا توی این یازده سال کاربرد این فعالیت خلاقانه رو در به دست آوردن آزادی ندیده بودم.
ممنونم بابت فرصت خدمتی که داده شد. چون جلسه مجازیه اعلام پاکی هم می‌کنم.
یوهپ معتاد. ۱۱ سال و ۳ ماه تمام

 

 

 

 

 

 

نگاهی دیگر

 

شاید به فراوانی شیوه های تفکر از اعتیاد تعریف وجود داشته باشد : هم بر اساس پژوهش و هم بر اساس تجربه شخصی . در بسیاری از موارد ، درباره تعریف هایی که از اعتیاد می شنویم اختلاف نظر وجود دارد و این دور از انتظار نیست . بعضی ها واقعیت های معلوم را با گروه هایی از انسانها بهتر تطبیق می دهند تا با دیگر اشخاص . اگر بتوانیم این امر را به عنوان یک واقعیت بپذیریم ، شاید آن وقت به این نتیجه برسیم که دیدگاه دیگری هم باید بررسی شود . به این امید که آن دیدگاه برای تبیین همه اعتیاد ها ریشه ای تر ، و برای تثبیت ارتباط میان همه مان معتبر تر باشد . اگر بتوانیم روی این مساله که اعتیاد چه چیزی نیست به توافق فراگیر تری برسیم ، آن وقت بعید نیست با وضوح بیشتری معلوم شود که اعتیاد چه چیزی هست .

 

شاید بتوانیم در مورد این چند نکته ابتدایی به توافق برسیم .

 

۱)- اعتیاد آزادی نیست .

 

ذات بیماری ما و نشانه های مشهودش ، این واقعیت را نشان می دهد که اعتیاد آزادی نیست . ما معتادان برای آزادی شخصی خیلی ارزش قائلیم . شاید چون سخت طالبش هستیم و در روند پیشرفت بیماری مان به ندرت تجربه اش می کنیم . حتی در دوره های پرهیز هم آزادی مان محدود است . هیچ وقت بطور کاملا مطمئن نیستیم که کارهایمان از روی شوق آگاهانه برای بهبودی مستمر است یا میل ناخود آگاه برای بازگشت به مصرف . ما میخواهیم از آدم ها و شرایط به عنوان ابزار استفاده کنیم و سر رشته همه کارها مان دست خودمان باشد ، در نتیجه آن چه را که معیار دقیق آزادی می دانستیم باعث تباه شدن مان می گردد . درک نمی کنیم که نیاز به کنترل ، خود به نوعی از ترس از دست دادن کنترل سرچشمه می گیرد . این ترس ، که بخشی از آن ناشی از شکست ها و ناکامی ها در حل مشکلات زندگی است ، از انتخاب های هدفمند باز می دارد . از انتخاب هایی که اگر مبنای عمل باشد ، درست همان ترسی را که دست و پای مان را بسته دور می کند .

 

۲)- اعتیاد رشد شخصی نیست .

 

روزمرگی های ملال آور ، دروغین ، تکراری ، پر از وسوسه و درگیری ذهنی ناشی از اعتیاد فعال ، توان تفکر و عمل مسئولانه یا هدفمند را از ما می گیرد . رشد شخصی ، تلاش خلاق و رفتار هدفمند است . و نشان دهنده وجود اختیار ، تغییر ، و توانایی در روبرو شدن با موقعیت های مختلف زندگی .

 

۳)- اعتیاد خیر خواهی نیست .

 

اعتیاد ما را از مردم ، مکانها و مسائل خارج از محدوده مصرف که شامل خرید مواد مخّدر ، مصرف و پیدا کردن راه های جدید که برای ادامه این روند است به دور نگه می دارد . با پیشرفت بیماری مان ، انسانهایی می شویم دشمن خو ، کینه ای ، خود محور و خود مشغول که تمام دلبستگی های بیرونی مان را قطع می کنیم .با ترس و بد گمانی نسبت به هر کس که برای نیازهای مان باید به او متکی باشیم زندگی می کنیم . این احساس بر تمام جنبه های زندگیمان اثر می گذارد و هر چیزی که برای مان کاملا آشنا نباشد ، بیگانه و خطرناک می شود . دنیا مان کوچک می شود تا به انزوا برسیم . این ممکن است درست ذات حقیقی پریشانی ما باشد . تمام چیزهایی را که تا اینجا گفته شد ، می شود در اینجا خلاصه کرد که :

 

۴)- اعتیاد نوعی راه و رسم زندگی نیست .

 

به سختی می توان دنیای بیمارگونه ، خود خواهانه ، خود محورانه و در خود بسته معتاد را نوعی راه و رسم زندگی به حساب آورد ، در نهایت فقط راهی است برای مدتی کوتاه زنده ماندن ، که حتی این حیات محدود هم به ناامیدی ، تباهی و مرگ می انجامید . هر شیوه زندگی که در پی احساس رضایت معنوی باشد ، انگار درست همان چیزهایی را که می خواهد که اعتیاد کم و کسر دارد :

 

آزادی ، خیر خواهی ، فعالیت خلاق ، و رشد شخصیتی.

 

با آزادی ، زندگی جریانی است با معنا ، در حال تحول و رو به رشد که با انتظاری معقول ، به استقبال تحقیق بیش تر و پر بارتر آرزوهای مان  احساس رضایت عمیق تر از شخصیت خودمان می رود . این ها البته بعی از مظاهر پیشرفت معنوی هستند که از به کار بستن روزانه دوازده قدم حاصل می شود .

 

خیر خواهی ، فعالیتی است که علاوه بر خودمان ، شامل دیگران هم می شود ، یعنی راه و رسمی که در آن ، دیگران در زندگی شان همان قدر مهم به حساب می آیند که ما در زندگیمان اهمیت داریم . گفتنش آسان نیست که آیا خیر خواهی کلید هم دلی است یا بر عکس . اگر هم دلی را به این صورت قبول کنیم که قابلیتی است برای دیدن آگاهانه خود در دیگران بدون آن که هویت خودمان از دست برود ، آن وقت متوجه شباهتی خواهیم شد که در هر دو هست . اگر خودمان را پذیرفته ایم ، چطور می توانیم دیگری را پس بزنیم ؟ محبت ، از دیدن شباهت ها به وجود می آید و مدارا نداشتن ، از تفاوت هایی که آن ها را نمی پذیریم . در رشد شخصی ، آزدی و خیر خواهی را برای همیاری با دیگران بکار می بندیم . در می یابیم که نمی توانیم تنها زندگی کنیم ، و رشد شخصی ، رشد اجتماعی هم هست .

 

برای اینکه به تعادل بیشتری برسیم ، ارزش های فردی ، اجتماعی ، معنوی و همین طور ارزش های مادی را بررسی کنیم ، لازمه پختگی ، قاعدتا چنین ارزیابی می باشد .

 

آخر خط اعتیاد فعال ، چیزی نیست جز دیوانگی ، زندان یا مرگ . با کمک یک نیروی برتر و قدم های ۱۲ گانه ، همه چیز شدنی است .

 

فعالیت خلاق ، روال اسرار آمیزی نیت ، بلکه یک جور سرکشی است به اعماق وجود برای باز سازی یا نظام بخشیدن به شخصیت پریشان و از هم گسیخته مان ، اغلب هم معنی اش این است که صرفا گوش بدهیم به آن الهام ها و احساس های درونی که گمان می کنیم ممکن است خیری به دیگران یا خودمان برساند ، و از این روی ابتکار خود بر اساس آن ها رفتار کردن . این جاست که بسیاری از اصول اساسی مربوط به طرز رفتار ، خود را نشان می دهد . آن وقت می توانیم بر اساس اصولی که واقعاً برای مان ارزش دارند تصمیم بگیریم .

 

وقتی هدف دوازده قدم معتادان گمنام روشن می شود که متوجه می شویم اتکا به یک نیروی برتر ، بدان گونه که او را درک می کنیم ، احترام به خود و اعتماد به نفس ایجاد میکند . می فهمیم که از دیگران نه برتریم ، نه پست تر . و ارزش واقعی مان این می شود که خودمان باشیم . انگار آزادی ، همراه با احساس مسئولیت نسبت به خود و کارهایمان ، مهم ترین چیزی در زندگیمان می شود . ما آزادی را با تمرین هر روزه بدست می آوریم و گسترده ترش می کنیم ، این است فعالیت خلاقانه که هرگز تعطیل بردار نیست . بی تردید نقطه آغاز هر شکلی از رشد معنوی ، خیر خواهی است و محبت و عشق را در همه اعمال مان جاری می کند . این سه آرمان یعنی آزادی ، فعالیت خلاقانه و خیر خواهی هنگامی که بدون چشم داشت پاداش شخصی به شکل خدمت در انجمن تجلی می یابد ، منشا تغییراتی می شود که فرجام شان نه در اختیار ماست و نه از آن خبر داریم . بنا بر این خدمت ، نیروی برتر ما نیز هست و برای هم مفهوم خاصی دارد.

 

سپاسگذاری من ، زمانی خودش را نشان می دهد که توجه می کنم و راه NA را با دیگران به مشارکت می گذارم.

درباره نویسنده

مطالب مرتبط

1 نظر

  1. نشریات وعده

    پس از سال ها بهبودی، می توانیم به کارهایی که در گذشته انجام داده ایم با سپاسگزاری و رضایت نگاه کرده و در
    عین حال متوجه آنچه را که اصلأ انجام نداده و یا انجام داده و نیمه تمام گذاشته ایم نیز گردیم. در لحظۀ خاصی از
    زندگی متوجه می شویم بیشتر کارهایی را که انجام داده ایم بنا بر این باور بوده اند که اگر کار درست را انجام دهیم،
    آنچه را که می خواهیم به دست می آوریم. زمانی نیز متوجه می شویم چیزی که بدنبالش بوده ایم رابطۀ آگاهانه با
    نیروی برتر نبوده و در واقع راحت طلبی دائمی بوده است. تحت این شرایط مملو از هراس گشته و از خودمان
    منزجر می گردیم. آیا این بدین معناست که رابطه ام با نیروی برترم جعلی است؟ آیا بهبودی ام دروغی بیش نیست؟
    برخی از بیداری های روحانی بیداری هایی گستاخانه بوده و منجر به اذیت مان می گردند. ما چیزها را به وضوح
    می بینیم و ممکن است آنچه را که مشاهده می کنیم برایمان یک هشدار باشد. بیدارشدن نسبت به تاریکی های
    درون مان، ما را آزار می دهد. یکی از اعضا چنین گفت:” نخستین باری که به درونم نگاه کردم و واقعیت برخی از
    کارهایی را که انجام داده بودم مشاهده کردم، فکر کردم من واقعی همین بودم. مملو از وحشت شده و به خود گفتم،
    فرصت دیدن تمام زیبایی ها و برکات دور و برم فقط برای این به من داده شده تا متوجه شوم که هیچیک از آنها برای
    استفادۀ من فراهم نگشته است”.
    یکی از مهم ترین آزادی هایی که در دسترس داریم، توانایی برای تغییر فرضیه های گذشته مان در بارۀ دنیای اطراف
    است. این توانائی ما را قادر می سازد گزینه هایی را بیینیم که پیش از این تصورش را هم نمی کردیم.
    کتاب پاک زیستن بخش روحانیت درعمل

    پاسخ

نظر بدهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *